گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

لب از تو وز شکر پیمانه ای چند

رخ از تو وز ختن بتخانه ای چند

چو در پیمودن آری خرمن حسن

روان کن سوی ما پیمانه ای چند

درازی هست در موی تو چندان

که می باید به هر مو شانه ای چند

بیازارد گرت زان شانه مویی

به پیشت بشکنم دندانه ای چند

سر آن روی آتشناک گردم

بیاید شمع را پروانه ای چند

به زلف و عارضت دلهای سوزان

شب است و آتش و دیوانه ای چند

مخسپ امشب که از بی خوابی خویش

بگویم پیش تو افسانه ای چند

ز چشمم دانه دانه می چکد آب

چو مرغان قانعم با دانه ای چند

خوشم با عشق تو بی عقل و بی جان

نگنجد در میان بیگانه ای چند

بر آگرد دلم کز جستجویت

مرا هم کشته شد ویرانه ای چند

براتم کن ز لب بوسی و بنویس

هم از خون دلم پروانه ای چند

وگر نیشی زند از غمزه مست

ز خسرو بشنود افسانه ای چند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نشاط اصفهانی

من و از خون دل پیمانه‌ای چند

تو و پیمانه با بیگانه‌ای چند

به پیشت درد دل می‌گویم افسوس

که در گوشت بود افسانه‌ای چند

همان به کآشنا محروم ماند

[...]

یغمای جندقی

نگویم دور زد پیمانه ای چند

شد از صهبا تهی میخانه ای چند

رضاقلی خان هدایت

جمال شمع ناپیدا و هر سو

از او آتش به جان پروانه‌ای چند

ز غوغای خردمندان به تنگم

دریغ از نالهٔ مستانه‌ای چند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
پروین اعتصامی

شدن همصحبت دیوانه‌ای چند

حقیقت جستن از افسانه‌ای چند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه