گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

لبت را جان توان خواندن، ولیکن

نمی دانم که آن خط را چه خوانند؟

مرنج، ای پاک دامن، عاشقانت

اگر بر چشم تر دامن نشانند

نخواهم زیست، زخم عشق کاریست

رقیبان را بگو، تیغم نرانند

مکن بر ما نصیحت ضایع، ای شیخ

که مستان لذت تقوی ندانند

بگو پیشش، صبا، گه گه پس از ما

که اهل خاک خدمت می رسانند

به جایی کز گل رویت چکد خوی

دو چشم خسرو آنجا خون فشانند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

خوشا آنانکه هر از بر ندانند

نه حرفی وانویسند و نه خوانند

چو مجنون سر نهند اندر بیابان

ازین گو گل روند آهو چرانند

نظامی

مفرح‌نامهٔ دلهاش خوانند

کلید بند مشکل‌هاش دانند

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
سعدی

بیفکن خیمه تا محمل برانند

که همراهان این عالم روانند

زن و فرزند و خویش و یار و پیوند

برادر خواندگان کاروانند

نباید بستن اندر صحبتی دل

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه