مرا تا با تو افتاده ست پیوند
نه در گوشم نصیحت رفت و نه پند
دل من می جهد هر لحظه از جای
به دیدارت چنانم آرزومند
ندارم صبر، اگر باور نداری
بگیر، اینک بیا، دستم به سوگند
که نی رسم محبت من نهادم
که رفته ست اول این حکم از خداوند
زبام آسمان فراش فطرت
برآمد، زیر پا این طشت افگند
دلم خون است از شوق وصالت
چو مادر در فراق کشته فرزند
هزاران چشمه از چشمم روان است
که سنگین تر غمی دارم ز الوند
نباشد جان مشتاقان بیدل
ز جانان بیش ازین مهجور و خرسند
برو این خسرو بیجان دل زار
تن بیچاره بیجان بیش مپسند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق عشق و longing است. شاعر ناتوانی در تحمل فراق معشوقش را ابراز میکند و به شدت در انتظار دیدار اوست. دل او پر از شوق و اشتیاق است و هیچ نصیحتی نمیتواند تسکینش دهد. او میبیند که عشق واقعی خارج از اراده انسانهاست و در واقع به سرنوشت مقدر شده است. احساساتی چون اندوه و حسرت به خاطر جدایی از معشوق در بطن شعر وجود دارد و شاعر به وضوح از درد جدایی مینالد. در انتها، او نسبت به حالتی که به خاطر فقدان معشوق دارد، ابراز نارضایتی میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که من به تو وابستهام، نه نصیحتی به گوشم میرسد و نه نیازی به پند و اندرزی حس میکنم.
هوش مصنوعی: دل من هر لحظه به خاطر دیدن تو بیتابی میکند و آرزوی دیدارت را دارم.
هوش مصنوعی: من تاب تحمل ندارم، اگر فکر میکنی که راست نمیگویم، همین حالا بیایید و ببینید، دستانم گواهی بر این است.
هوش مصنوعی: من اصول محبت را به جا نیاوردم، چون ابتدا این فرمان از سوی خداوند صادر شده است و حالا دیگر چیزی از آن باقی نیست.
هوش مصنوعی: از آسمان، گردانندهی فطرت، نجوایی به گوش رسید و در زیر پایش، طشتی بزرگ افتاد.
هوش مصنوعی: دل من از شوق دیدار تو میسوزد، مانند مادری که در غم از دست دادن فرزندش به شدت درد میکشد.
هوش مصنوعی: از چشمانم اشکهایی به فراوانی سرازیر میشود، چرا که غمی در دلم دارم که سنگینتر از درد کوه الوند است.
هوش مصنوعی: عشق و yearning مشتاقان نباید بیش از این از محبوب و معشوق خود دور و آواره باشد.
هوش مصنوعی: برو و این خسرو بیروح و دل زخمدیده را بیشتر از این مپسند که او در حال حاضر در شرایطی بسیار بد و ناامیدکننده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در درج سخن بگشای بر پند
غزل را در به دست زهد در بند
به آب پند باید شست دل را
چو سالت بر گذشت از شست و ز اند
چو بردل مرد را از دیو گمره
[...]
ترا نه زخم دارد سود و نه بند
نه زنهار و نه پیمان ونه سوگند
یکی و پنج و سی وز بیست نیمی
وگر قدرت بود فرسنگکی چند
چو زین بگذشت و ما و مطرب و می
گناه از بنده و عفو از خداوند
تعالی الله یکی بی مثل و مانند
که خوانندش خداوندانْ خداوند
تعالی الله یکی بیمثل و مانند
که خوانندت خداوندان خداوند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.