برفت آن دل که با صبر آشنا بود
چه می گویم، نمی دانم کجا بود؟
همه شب دیده ام خفتن نداده ست
که بوی گلرخ من با صبا بود
ازان بر گل زند فریاد بلبل
که او سالی تمام از گل جدا بود
منال، ای بلبل، از بدعهدی گل
که تا بوده ست خوبی، بی وفا بود
ز ما یادش دهی گه گاه، ای باد
گذشت آن وقت کاورا یاد ما بود
غنیمت دان وصال، ای همنشینش
خوش آن وقتی که آن دولت مرا بود
تو، ای زاهد که اندر کوی اویی
چگونه می توانی پارسا بود
ز در بیرون مران بیگانه وارم
که این بیگانه وقتی آشنا بود
غمت بس بود، بد گفتن چه حاجت؟
ترا گر کشتن خسرو رضا بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و غمناک عاشق نسبت به معشوق میپردازد. شاعر از جدایی و وفای معشوق ناله میکند و به یاد لحظات خوشی میافتد که با هم داشتهاند. بلبل، که سمبل عاشق و عاشقی است، از بیوفایی گل شکایت میکند و غم خود را در این جدایی ابراز میدارد. شاعر همچنین به زاهدانی که در پی پاکی و پارسایی هستند، میگوید که چگونه میتوانند بیاحساس بمانند در حالی که عشق و احساسات عمیق در دل دارند. در نهایت، شاعر از غم و سختیهای عشق و دوستی یاد میکند و به این مسئله اشاره میکند که نباید رنجشهای خود را بیدلیل بیان کنند.
هوش مصنوعی: دل من رفت و دیگر خبری از آن نیست. نمیدانم کجا رفته و چه بر سرش آمده است، در حالی که روزگاری با صبر و آرامش آشنا بود.
هوش مصنوعی: هر شب که خواب به چشمانم نمیآید، به خاطر آن است که بوی دلانگیز چهره محبوبم با نسیم صبحگاه در خاطرم است.
هوش مصنوعی: بلبل از شادابی گل فریاد میزند، چون او یک سال تمام از گل دور بوده است.
هوش مصنوعی: ای بلبل، از بیوفایی گل گله نکن، زیرا از دیرباز، زیباییها همیشه ناامید کننده بودهاند.
هوش مصنوعی: ای باد، گاهی او را به یاد ما بینداز، که آن زمان او هم به یاد ما بود.
هوش مصنوعی: از بودن در کنار محبوب لذت ببر، ای دوست، چون در آن زمان که من به این خوشبختی دست یافتم، قدر آن را نمیدانستم.
هوش مصنوعی: ای زاهد! چگونه میتوانی پارسا و عفیف باشی در حالی که در جایی زندگی میکنی که او هست؟
هوش مصنوعی: از در بیرون نراند مَن را، زیرا که من در ابتدا بیگانه بودم، اما اکنون که شناخته شدم، دیگر بیگانه نیستم.
هوش مصنوعی: غم تو برایم کافی است؛ نیازی به بدگویی نیست. اگر کسی تو را با کشتن از میان برد، این برای من کمال رضایت خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز رخشانی چو خورشید سما بود
خراج شام یک سالش بها بود
دلش گر چه به شیرین مبتلا بود
به ترک مملکت گفتن خطا بود
مرا گر کشتئی گوهر ترا بود
مرا از دست دادی بس خطا بود
زمانِ خواجه وقتِ استوا بود
که از هر ظِلّ و ظلمت مصطفا بود
چو کان و ابر کار او سخا بود
ز سر تا پا همه حلم و حیا بود
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.