گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ز اهل عقل نپسندد خردمند

که دارد رفتنی را پای در بند

نصیب امروز برگیر از متاعی

که فردا گرددش غیری خداوند

لباس زندگی بر خود مکن تنگ

که چون شد پاره، نتوان کرد پیوند

به صورت خوش مشو، از روی معنی

نی خامه نکوتر از نی قند

نصیحت گوهری دان کان نزیبد

مگر در گوش دانا و خردمند

مخور غم بهر فرزندی و مالی

که مالت دین بس است و صبر فرزند

اگر خواهی نبینی رنج بسیار

به اندک مایه راحت باش خرسند

به رعنایی منه بر خاکیان پای

که ایشان همچو تو بودند یک چند

شنو، ای دوست، پند، اما چو خسرو

مشو کو گوید و خود نشنود پند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

در درج سخن بگشای بر پند

غزل را در به دست زهد در بند

به آب پند باید شست دل را

چو سالت بر گذشت از شست و ز اند

چو بردل مرد را از دیو گمره

[...]

انوری

یکی و پنج و سی وز بیست نیمی

وگر قدرت بود فرسنگکی چند

چو زین بگذشت و ما و مطرب و می

گناه از بنده و عفو از خداوند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه