گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴

 

دلا دیدی که جانانم نیامد

به درد آمد به درمانم نیامد

به دندان می‌گزم لب را که هرگز

لب لعلش به دندانم نیامد

ندیدیم هیچ روزی تیر مژگانش

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲

 

دلی کز عشق تو جان برفشاند

ز کفر زلف ایمان برفشاند

دلی باید که گر صد جان دهندش

صد و یک جان به جانان برفشاند

وگر یک ذره درد عشق یابد

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵

 

دلم بی عشق تو یک دم نماند

چه می‌گویم که جانم هم نماند

چو با زلفت نهم صد کار برهم

یکی چون زلف تو بر هم نماند

واگر صد توبهٔ محکم بیارم

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

شبی کز زلف تو عالم چو شب بود

سر مویی نه طالب نه طلب بود

جهانی بود در عین عدم غرق

نه اسم حزن و نه اسم طرب بود

چنان در هیچ پنهان بود عالم

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳

 

کسی کو خویش بیند بنده نبود

وگر بنده بود بیننده نبود

به خود زنده مباش ای بنده آخر

چرا شبنم به دریا زنده نبود

تو هستی شبنمی دریاب دریا

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶

 

چو از جیبش مه تابان برآید

خروش از گنبد گردان برآید

بسی گل دیده‌ام اما ز رویش

به وقت شرم صد چندان برآید

اگر اندیشهٔ یک روزهٔ او

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶

 

رخت را ماه نایب می‌نماید

خطت را مشک کاتب می‌نماید

رخت سلطان حسن یک سوار است

که دو ابروش حاجب می‌نماید

رخت را صبح صادق کس ندیده است

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸

 

سر زلف تو پر خون می‌نماید

رجوع از صیدش اکنون می‌نماید

کمند زلف تو در صید یارب

چگونه چست و موزون می‌نماید

شب زلف تو خوش باد از پی آنک

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

کسی کو هرچه دید از چشم جان دید

هزاران عرش در مویی عیان دید

عدد از عقل خاست اما دل پاک

عدد گردید از گفت زبان دید

چو این آن است و آن این است جاوید

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

دلم دردی که دارد با که گوید

گنه خود کرد تاوان از که جوید

دریغا نیست همدردی موافق

که بر بخت بدم خوش خوش بموید

مرا گفتی که ترک ما بگفتی

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴

 

قدم درنه اگر مردی درین کار

حجاب تو تویی از پیش بردار

اگر خواهی که مرد کار گردی

مکن بی حکم مردی عزم این کار

یقین دان کز دم این شیرمردان

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵

 

میی درده که در ده نیست هشیار

چه خفتی عمر شد برخیز و هشدار

ز نام و ننگ بگریز و چو مردان

ز دردی کوزه‌ای بستان ز خمار

چو مست عشق گشتی کوزه در دست

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶

 

اگر خورشید خواهی سایه بگذار

چو مادر هست شیر دایه بگذار

چو با خورشید هم‌تک می‌توان شد

ز پس در تک زدن چون سایه بگذار

چو همسایه است با جان تو جانان

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸

 

درآمد دوش ترکم مست و هشیار

ز سر تا پای او اقرار و انکار

ز هشیاری نه دیوانه نه عاقل

ز سرمستی نه در خواب و نه بیدار

به یک دم از هزاران سوی می‌گشت

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴

 

گرفتم عشق روی تو ز سر باز

همی پرسم ز کوی تو خبر باز

چه گر عشق تو دریایی است آتش

فکندم خویشتن را در خطر باز

دواسبه راه رندان برگرفتم

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹

 

چون دربسته است درج ناپدیدش

به یک بوسه توان کرد کلیدش

شکر دارد لبش هرگز نمیری

اگر یک ذره بتوانی چشیدش

ندید از خود سر یک موی بر جای

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹

 

دلی کامد ز عشق دوست در جوش

بماند تا قیامت مست و مدهوش

ز بسیاری که یاد آرد ز معشوق

کند یکبارگی خود را فراموش

بر امّید وصال دوست هر دم

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

دلا در سر عشق از سر میندیش

بده جان و ز جان دیگر میندیش

چو سر در کار و جان در یار بازی

خوشی خویش ازین خوشتر میندیش

رسن از زلف جانان ساز جان را

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳

 

زهی در کوی عشقت مسکن دل

چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل

چکیده خون دل بر دامن جان

گرفته جان پرخون دامن دل

از آن روزی که دل دیوانهٔ توست

[...]

عطار نیشابوری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸

 

درآمد دوش ترک نیم مستم

به ترکی برد دین و دل ز دستم

دلم برخاست دینم رفت از دست

کنون من بی دل و بی دین نشستم

چو آتش شیشه‌ای می پیشم آورد

[...]

عطار نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۴۷