گنجور

 
عطار

میی درده که در ده نیست هشیار

چه خفتی عمر شد برخیز و هشدار

ز نام و ننگ بگریز و چو مردان

ز دردی کوزه‌ای بستان ز خمار

چو مست عشق گشتی کوزه در دست

قلندروار بیرون شو به بازار

لباس خواجگی از بر بیفکن

به میخانه فرو انداز دستار

برآور نعره‌ای مستانه از جان

تهی کن سر ز باد عجب و پندار

ز روی خویشتن بت بر زمین زن

ز زیر خرقه بیرون آر زنار

چو خلقانت بدانند و برانند

تو فارغ گردی از خلقان به یکبار

چنان فارغ شوی از خلق عالم

که یکسانت بود اقرار و انکار

نماند در همه عالم به یک جو

نه کس را نه تو را نزد تو مقدار

چو ببریدی ز خویش و خلق کلی

همی بر جانت افتد پرتو یار

تو هر دم در خروش آیی که احسنت

زهی یار و زهی کار و زهی بار

چو در وادی عشقت راه دادند

در آن وادی به سر می‌رو قلم‌وار

زمانی نعره‌زن از وصل جانان

زمانی رقص کن از فهم اسرار

اگر تو راه جویی نیک بندیش

که راه عشق ظاهر کرد عطار

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
دقیقی

من اینجا دیر ماندم خوار گشتم

عزیز از ماندن دایم شود خوار

چو آب اندر شَمَر بسیار ماند

زُهومت گیرد از آرام بسیار

عنصری

منقش عالمی فردوس کردار

نه فرخار و همه پر نقش فرخار

هواش از طلعت ماهان پر از نور

زمینش از بوسۀ شاهان پر آثار

بتانی اندر و کز خط خوبان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا با عاشقی خوش بود هموار

کنون خوشتر، که در خور یافتم یار

کنون خوشتر، که ناگاهان برآورد

مه دو هفته من سر ز کهسار

کنون خوشتر، که با او بوده ام دی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

نبینی بر درخت این جهان بار

مگر هشیار مرد، ای مرد هشیار

درخت این جهان را سوی دانا

خردمند است بار و بی‌خرد خار

نهان اندر بدان نیکان چنانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه