گنجور

 
عطار

قدم درنه اگر مردی درین کار

حجاب تو تویی از پیش بردار

اگر خواهی که مرد کار گردی

مکن بی حکم مردی عزم این کار

یقین دان کز دم این شیرمردان

شود چون شیر بیشه شیر دیوار

چو بازان جای خود کن ساعد شاه

مشو خرسند چون کرکس به مردار

دلیری شیرمردی باید این جا

که صد دریا درآشامد به یکبار

ز رعنایان نازک‌دل چه خیزد

که این جا پردلی باید جگرخوار

نه او را کفر دامن‌گیر و نه دین

نه او را نور دامن‌سوز و نه نار

دلا تا کی روی بر سر چو گردون

قراری گیر و دم درکش زمین‌وار

اگر خواهی که دریایی شوی تو

چو کوهی خویش را برجای می دار

کنون چون نقطه ساکن باش یکچند

که سرگردان بسی گشتی چو پرگار

اگر خواهی که در پیش افتی از خویش

سه کارت می‌بباید کرد ناچار

یکی آرام و دیگر صبر کردن

سیم دایم زبان بستن ز گفتار

اگر دستت دهد این هر سه حالت

علم بر هر دو عالم زن چو عطار

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۸۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
دقیقی

من اینجا دیر ماندم خوار گشتم

عزیز از ماندن دایم شود خوار

چو آب اندر شَمَر بسیار ماند

زُهومت گیرد از آرام بسیار

عنصری

منقش عالمی فردوس کردار

نه فرخار و همه پر نقش فرخار

هواش از طلعت ماهان پر از نور

زمینش از بوسۀ شاهان پر آثار

بتانی اندر و کز خط خوبان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا با عاشقی خوش بود هموار

کنون خوشتر، که در خور یافتم یار

کنون خوشتر، که ناگاهان برآورد

مه دو هفته من سر ز کهسار

کنون خوشتر، که با او بوده ام دی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

نبینی بر درخت این جهان بار

مگر هشیار مرد، ای مرد هشیار

درخت این جهان را سوی دانا

خردمند است بار و بی‌خرد خار

نهان اندر بدان نیکان چنانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه