گنجور

 
عطار

درآمد دوش ترک نیم مستم

به ترکی برد دین و دل ز دستم

دلم برخاست دینم رفت از دست

کنون من بی دل و بی دین نشستم

چو آتش شیشه‌ای می پیشم آورد

به شیشه توبهٔ سنگین شکستم

چو یک دردی به حلق من فرو رفت

من از رد و قبول خلق رستم

ز مستی خرقه بر آتش نهادم

میان گبرکان زنار بستم

چو عزم زهد کردم، کفر دیدم

به صد مستی ز کفر و زهد جستم

پس از مستی عشقم گشت معلوم

که نفس من بت و من بت پرستم

چه می‌پرسی مرا کز عشق چونی

همی هستم چنان کز عشق هستم

چه دانم چون نه فانی‌ام نه باقی

چه گویم چون نه هشیارم نه مستم

چو در لاکون افتادم چو عطار

بلند کون بودم، کرد پستم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۷۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
باباطاهر

مو آن دل داده یکتا پرستم

که جام شرک و خود بینی شکستم

منم طاهر که در بزم محبت

محمد را کمینه چاکرستم

عطار

مرا قلاش می‌خوانند، هستم

من از دردی کشان نیم مستم

نمی‌گویم ز مستی توبه کردم

هر آن توبه کزان کردم، شکستم

ملامت آن زمان بر خود گرفتم

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۸ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

چه دیدم خواب شب کامروز مستم

چو مجنونان ز بند عقل جستم

به بیداری مگر من خواب بینم

که خوابم نیست تا این درد هستم

مگر من صورت عشق حقیقی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه