گنجور

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۴) حکایت دیوانۀ خاموش

 

بدو گفتند ای مجنون عاجز

چرا حرفی نمی‌گوئی تو هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۷) حکایت آن دزد که دستش بریدند

 

که تا نوری ازان در پردهٔ عز

نگردد در نظر آلوده هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۶) حکایت دیوانۀ که از حق کرباس می‬خواست

 

که تا اوّل نمیرد مرد عاجز

تو ندهی هیچ کرباسیش هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۲) حکایت گناه کار روز محشر

 

که جلوه دادن معشوق هرگز

مسلَّم نیست پنهان باید از عز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۳) حکایت سلطان محمود و عرض سپاه

 

مرا گفتا بگو با شاهِ گُربز

که کس معشوق ندهد عرض هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۴) حکایت شوریده دل بر سر گور

 

ولی چه سود کان چیزیست کز عز

بکس نرسید و نرسد نیز هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۷) موعظه

 

مده ازدست چیزی را که از عز

نیاید نیز با دست تو هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۸) حکایت بزرجمهر با انوشیروان

 

چرا می‌بستدی چیزی که از عز

عوض نتوانی آن را داد هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۳) حکایت مجنون

 

که گویم کاش این بیچاره هرگز

ندیدی از چنین آسایشی عز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱) حکایت سلطان محمود در شکار کردن

 

شهش گفتا بگو ای پیرِ عاجز

که مُلکم می‌دهی؟ گفتا نه هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید

 

چرا جمع آوری چیزی بصد عز

که یک جَو زان نخواهی خورد هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها

 

جوان چون آتشست ای پیرِ عاجز

تو چون پنبه، نسازد هر دو هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۸) حکایت شیخ علی رودباری

 

بمن می ننگری از ناز هرگز

چه سازد با تو این مسکین عاجز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱۴) سخن گفتن آن مرد در غیبت

 

ولکین نیمهٔ آن بود کز عز

بجز نیکو نگفت از خلق هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۱) حکایت شیخ با ترسا

 

یکی ترساست در ناز و زر و عز

مسلمانی چنین بی برگ و عاجز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » خاتمۀ کتاب

 

ز عالمهای علوی یک مجاهز

نگوید آنچه ما گفتیم هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۵) حکایت مرد خاک بیز

 

که گم ناکرده می‌جوئی تو عاجز

نیابی چیزِ گم ناکرده هرگز

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش ششم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

بسی بشناس و چون من کرد عاجز

علی الحق این بود دین عجایز

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

دلی پر شوق می‌گردند عاجز

ز گَردِش می‌نیاسایند هرگز

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۷