نظر بر روی او دزدیده بگشا

ز خود گم گرد و بر وی دیده بگشا

گل پژمرده ما باغبان چید

صبا گو غنچه ناچیده بگشا

مبادا عالمی را جان برآید

[...]

دلی دارم که طاقت کار او نیست

تحمل غیر عیب و عار او نیست

دلی دارم که قلزم های مواج

حریف آه آتش بار او نیست

دل سختم به راحت می ستیزد

[...]

نگاهت چشم جادو برنتابد

فریب خال هندو برنتابد

چو گل از تابشی برمی فروزی

مزاجت گرمی خو برنتابد

تعالی الله از آن لطف بناگوش

[...]

فلک مزدور ایمای تو باشد

نوازد هر که را رای تو باشد

به دل تنگی کنم دل خوش همیشه

که تنها جای غم های تو باشد

نیازارم ز خود هرگز دلی را

[...]

سخن گویید با من کمتر امروز

که دارم دل به جای دیگر امروز

چنان سودا مزاجم را گرفته

که تلخم می نماید شکر امروز

چنان اشکم به خشک و تر رسیده

[...]

به امید توام خرسند ازین پس

نخواهم گشت حاجتمند ازین پس

به بهتان گناهم سوخت دشمن

به عصیانم نمی سوزند ازین پس

اگر در دل ملالی یابم از تو

[...]

خرامان آمد از می در سر آتش

چو او آمد درآمد از در آتش

بنفشه کرده خندان بر بناگوش

چو بر طرف کله نیلوفر آتش

ز رنگ آمیزی آن زلف و رخسار

[...]

نه گل این جا ز عشق خار فارغ

نه مل از شورش خمار فارغ

درین مجلس طرب هر دم فزونست

نگردد ساقی از ایثار فارغ

شب آمد نوبت سودای ما شد

[...]

درین بستان به جهد از خار بگسل

چو گل خندان شو و از بار بگسل

اگر تعویذ بر بالت گران است

به زخم ناخن و منقار بگسل

سر رشته به بگسستن توان یافت

[...]

به لغزش دست از دلدار مگسل

گر افتد زلتی از کار مگسل

به نقصانی که یابد خرقه سهل است

به رفتن خرقه از هر خار مگسل

در میخانه آخر می گشایند

[...]

به گل پیراهنی امیدوارم

که خوشبو سازد آغوش و کنارم

من آن آسیمه صیادم درین بحر

که در دامم نمی گنجد شکارم

قضا هم سنگ کوهم داده سودا

[...]

دلم شد زودرنج آزار او کن

تغافل گونه ای در کار او کن

به کوشش درنمی گیرد چراغم

شررواری حرارت یار او کن

گلابی پاش بر دلق وجودم

[...]

غم از دل بر کران نتوان نهادن

گرانی بر جهان نتوان نهادن

مرا سری به جانان از ازل هست

که با جان در میان نتوان نهادن

ارادت کرده محرومی مقدر

[...]

دلا رو زان خم ابرو بگردان

بدل کردیم قبله رو بگردان

رخ از هندوی خطش سومناتست

مسلمانی رخ از هندو بگردان

نبینم غره آن رو مبارک

[...]

دلی دارم ازو دل ها شکسته

دلی از هر صدای پا شکسته

تنی دارم ز طوفان حوادث

چو کشتی در ته دریا شکسته

ز رعنایان که بر آتش نهندم

[...]

دو گرم و رخ زرد از که داری؟

سرت گردم به دل درد از که داری؟

ز فکر کیست بر خاطر ملامت

رخ آیینه در گرد از که داری؟

کدامین جلوه ترسانیده چشمت؟

[...]

به خودبینی به جز بتگر نباشی

ز خود بگریز تا کافر نباشی

به ظلمت افکند طوفان جهلت

چو کشتی گر گران لنگر نباشی

ز خیل طایران قدس گردی

[...]

کجایی گنج پنهانی کجایی؟

به معموری، به ویرانی، کجایی؟

نه در ظاهر نه در باطن مقید

انیس جان زندانی کجایی؟

تو ناپیدا و هر چیز از تو پیدا

[...]

ز نیرنگ نطقش به مضمون نیایی

ور آیی ز بس سحر بیرون نیایی

نیایی پذیرای نازی ز چشمش

که پیش ره صد شبیخون نیایی

به ترخانی عشق فرمان برآور

[...]