گنجور

 
نظیری نیشابوری

نه گل این جا ز عشق خار فارغ

نه مل از شورش خمار فارغ

درین مجلس طرب هر دم فزونست

نگردد ساقی از ایثار فارغ

شب آمد نوبت سودای ما شد

ز شور و فتنه شد بازار فارغ

ملک خفت و عسس طبل سوم زد

شدیم از زحمت اغیار فارغ

رقیب و پاسبان خوابید و گردید

دل پوینده از زنهار فارغ

شکر لب بوسه ها بر کام جان داد

لب جوینده از اظهار فارغ

به یکرنگی و یک تایی رسیدیم

شدیم از مصحف و زنار فارغ

از آن سودای ما آخر نگردید

که حسن او نگشت از کار فارغ

به شب از بس که گستاخم «نظیری »

نگردم روز از استغفار فارغ

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

مدارم یک زمان از کار فارغ

که گردد آدمی غمخوار فارغ

چو فارغ شد غم او را سخره گیرد

مبادا هیچ کس ای یار فارغ

قلندر گر چه فارغ می‌نماید

[...]

حکیم نزاری

دلی می خواهم از هر کار فارغ

زنام و ننگ و فخر و عار فارغ

مرا باید که در گلزار باشم

به گل مشغول لیک از خار فارغ

چنان فارغ ز محنتها به یک بار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه