گنجور

 
نظیری نیشابوری

درین بستان به جهد از خار بگسل

چو گل خندان شو و از بار بگسل

اگر تعویذ بر بالت گران است

به زخم ناخن و منقار بگسل

سر رشته به بگسستن توان یافت

ز هم این تار را یک بار بگسل

ز پیش دیده ام بردار کونین

گره از پرده رخسار بگسل

غمت گو ناخنی در دل فرو کن

نمی گویم گره بسیار بگسل

پس از چندین ورع ترسم که گویند

شهادت عرضه کن زنار بگسل

میانی کز ریا بستی به خلوت

برو در صحبت خمار بگسل

شهود او «نظیری » سرسری نیست

زبان از ذکر و دل از کار بگسل