گنجور

 
نظیری نیشابوری

خرامان آمد از می در سر آتش

چو او آمد درآمد از در آتش

بنفشه کرده خندان بر بناگوش

چو بر طرف کله نیلوفر آتش

ز رنگ آمیزی آن زلف و رخسار

سمندر کرده از خاکستر آتش

لبش افروخته از خنده مجمر

ز عشقش سوخته عود تر آتش

ز هر سو هندوی آتش پرستی

به گرد عارضش رقصان بر آتش

برو پروانه جان افشان و از رشک

فشاند شمع هر دم بر سر آتش

اگر آن بت خلیل الله بسوزد

برد بهر خوش آمد آزر آتش

گر انکار آورد، آن لب عجب نیست

که روح الله زند در ما در آتش

اگر دوزخ به آن لب برفروزند

گل و ریحان شود بر کافر آتش

به جنت سوز عشقش گر نباشد

شود بر مؤمن آب کوثر آتش

«نظیری » کام دل از سوختن جوی

شود پروانه را بال و پر آتش