گنجور

 
نظیری نیشابوری

نظر بر روی او دزدیده بگشا

ز خود گم گرد و بر وی دیده بگشا

گل پژمرده ما باغبان چید

صبا گو غنچه ناچیده بگشا

مبادا عالمی را جان برآید

گره از زلف خود فهمیده بگشا

به گلشن بگذر و در طعنه گل

زبان بلبل شوریده بگشا

برافشان کاکل و شمشاد را گو

شکنج طره ژولیده بگشا

گره بر چین ابرو از چه داری

سر این نافه پیچیده بگشا

ز رمز عشق آگاهی «نظیری »

معمای ازل نشنیده بگشا