گنجور

 
نظیری نیشابوری

دلم شد زودرنج آزار او کن

تغافل گونه ای در کار او کن

به کوشش درنمی گیرد چراغم

شررواری حرارت یار او کن

گلابی پاش بر دلق وجودم

چو گل آغشته پود و تار او کن

سخن کز پختگی رنگی ندارد

اگر معجز بود انکار او کن

کسی کز روی آگاهی زند حرف

به جان دست ار دهد ایثار او کن

نگه سرهنگ کم آزار حسن است

غضب را شحنه بازار او کن

اساس حسن داری ساده از مهر

مثال نقش بر دیوار او کن

نفس کز تفتگی تابی ندارد

گر از عیسی بود زنار او کن

«نظیری » را مسوز از داغ حرمان

ترحم بر دل افگار او کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode