سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۲۸
رها نمیکند ایام در کنار منشکه داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلقبدان همیکند و درکشم به خویشتنش
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلفکه مبلغی دل خلق است زیر هر شکنش
غلام قامت آن لعبتم که بر قد اوبریدهاند لطافت چو جامه بر بدنش
ز رنگ و بوی تو ای […]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱
بتی که از همه پوشیده ماند لطف تنش
نگشته محرم او کس برون ز پیرهنش
شد آفریده زآب زلال در عجبم
که چون ز جامه ترشح نمی کند بدنش
براوغیور چنانم که گر دلم فشرد
به صبر پای بپوشم ز چشم خویشتنش
دمید خط ز بنا گوش او ازان آفت
نگاه دار خدایا حوالی ذقنش
نه آن خط است همانا که عنکبوت خیال
تنیده […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » غزل شمارهٔ ۶۲
چو شد به خنده شکر بار پستهٔ دهنششد آب لطف روان از لب چه ذقنش
از آنش آب دهن چون جلاب شیرین استکه هست همچو شکر مغز پستهٔ دهنش
گشاده شست جفا ابروی کمان شکلشکشیده تیر مژه نرگس سپه شکنش
کمان ابروی او تیر غمزهای نزندکه دل نگیرد همچون هدف به خویشتنش
بر آفتاب کجا سایه افگند هرگزمهی که […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش
شد آب لطف روان از لب چه ذقنش
ازآنش آب دهن چون جلاب شیرینست
که هست همچو شکر مغز پسته دهنش
گشاده شست جفا ابروی کمان شکلش
کشیده تیر مژه نرگس سپه شکنش
کمان ابروی او تیر غمزه یی نزند
که دل نگیرد همچون هدف بخویشتنش
برآفتاب کجا سایه افگند هرگز
مهی که مطلع حسنست جیب پیرهنش
برهنه گر […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸
نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنشنه تاب آن که بپیچم به عنبرین رسنش
به خون دیده نشاندهست گلرخی ما راکه گل نشسته به خون از لطافت بدنش
بتی دریده به تن جامهٔ صبوری منکه سر به سر همه جان است زیر پیرهنش
کسی رسانده به لب جان نازنین مراکه بر لب آمده جان ها […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » گزیدهٔ غزل ۴۱۸
قبا و پیرهن او که میرسد به تنشمن از قباش به رشکم قبا ز پیرهنش
عجب اگر نتوان نقش خاطرش دریافتز نازکی بتوان دید روح در بدنش

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۴
قبا و پیرهن او که می رسد به تنش
من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش
کرشمه می کند و مردمان همی میرند
چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش
عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت
ز نازکی بتوان دید روح در بدنش
طفیل آنکه کسان را به زلف در بندی
بیار یک رسن و در گلوی من فگنش
به کوی […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در مدح سلطان اویس
بسم نبود جفای رخ چو یاسمنش
بنفشه نیز گرفت است جانب سمنش
غزالم از کله تا طوق بست بر گردن
به گردن است بسی خون آهوی ختنش
دل از عقیق لب او حریق گلگون خواست
چو لاله داد در اول پیاله درو دنش
در آن خیال که کردند از وصالش هیچ
نیس نقش به غیر از خیال پیراهنش
به جای خود بود ار […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
زبان او، که ندیدم ز تنگی دهنش
امید هست که بینم بکام خویشتنش
چه نازکیست، تعالی الله! آن سهی قد را؟
که از گل و سمن آزرده می شود بدنش
هزار تازه گل از بوستان دمید ولی
یکی ز روی لطافت نمی رسد بتنش
سزد که جامه جان را قبا کند از شوق
هزار یوسف مصری ببوی پیرهنش
تبارک الله! ازین سبزه ای […]

کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - وقال ایضاً یمدح الامیر الکبیر السعّید ضیاء الدّین احمد بن ابی بکر البیا بانکی
درست گشت همانا شکستگّی منش
که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش
دل شکسته بزلفش اگر برآغالی
کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش
دگر ندید کسی تندرست زلفش را
ز عهد آنکه خوش آمد شکست عهدمنش
دلم نشست ز گرد هوای او بر باد
چو دید گرد ز عنبر نشسته بر سمنش
چو سایه پیش رخش خاک بر دهان فکند
گر آفتاب […]

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۴
هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش
کجا به چشم در آید شکست حال منش؟
دل شکسته اگر زلف او بیا غالی
کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش
مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک
فرج نیابم از آن جز به بوی پیرهنش
چنین که با سر زلفش روان من خو کرد
چگونه اِلف بود روز حشر با بدنش؟
همیشه […]

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
شکفته غنچۀ خندان و گویی از دهنش
چکیده خون دل بلبلی به پیرهنش
چنان ز ساغر گل بلبل چمن مست است
که بیفریب توانی کشید در رسنش
به خواب چشم تو مایل ترم که می ترسم
رسد به عقل شبیخون لشکر فتنش
کجا خلاص شود دل که دست و پا بستند
بدام زلف و فکندند در چَهِ ذقنش
ز حمل بار غمت […]
