گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سِکندری داند

نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست

کلاه‌داری و آیینِ سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن

[...]

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

چنین که چهره خوب تو دلبری داند

نه حسن حور و نه رخساره پری داند

به خاک پای تو کآب حیات ممکن نیست

که همچو لعل لبت روحپروری داند

ستمگری نه پریچهره مرا کارست

[...]

نسیمی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

چنانکه چشم تو در غمزه دلبری داند

سواد زلف سیاهت ستمگری داند

ز لطف نرگس مستت نشان تواند داد

دلی که سحر مبین در مبصری داند

بصد روان لبت،ای ماهروی،دشنامی

[...]

قاسم انوار
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

پریوشی که به رخ رسم دلبری داند

سگ خودم شمرد و آدمیگری داند

نهان ز چشم کسان گفتمش به سوی من آی

به خنده گفت که این شیوه را پری داند

چو دم ز بندگی او زنم ز آتش غم

[...]

جامی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

عجب! که رسم وفا هرگز آن پری داند

پری کجا روش آدمی گری داند؟

دلم بعشوه ربود اول و ندانستم

که آخر اینهمه شوخی و دلبری داند

بعاشقان ستم دوست عین مصلحتست

[...]

هلالی جغتایی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

طریق دلبری تو مگر پری داند

که آدمی نه بدین شیوهٔ دلبری داند

کسی که هر بن مژگان به صد کرشمه سپرد

سزد که هرسر موییش دلبری داند

ز جان طمع ببرد، یا به دل غمش بیند

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷۷

 

نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند

نه هرکه گردنی افراخت سروری داند

کجا به مرکز حق راه می تواند برد

کسی که گردش افلاک سرسری داند

چو سایه از پی دلدار می رود دلها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷۸

 

نه هر سخن نشناسی سخنوری داند

نه هر سیاه دلی کیمیاگری داند

عیار آبله دست را که می داند

نه قیمت گهرست این که جوهری داند

درین بساط نشیند درست نقش کسی

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

نه هر که روی نبی دید سروری داند

نه هر که آینه سازد، سکندری داند

کسی که اکثر عمرش به بت‏پرستی رفت

چسان هدایت دین پیمبری داند؟

کسی که در ره دین کج نهد قدم ز اول

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

نه هر که روی نبی دید سروری داند

نه هر که آینه سازد، سکندری داند

کسی که اکثر عمرش به بت‏پرستی رفت

چسان هدایت دین پیمبری داند؟

کسی که در ره دین کج نهد قدم ز اول

[...]

فیض کاشانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

نه هر مهی روش مهرگستری داند

نه هر که خواجه شود بنده پروری داند

هزار شیوه بکار است دلربایان را

نه هر که برد دلی رسم دلبری داند

بآن صنم ره و رسم وفا چه آموزم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

 

نه هرکه طبل و علم ساخت سروری داند

نه هر که تاخت به لشکر سکندری داند

علوّ فطرت و طبع سخن خدا داد است

نه هرگیاه که روید صنوبری داند

نه هرکه یک دو سه مصرع به یکدگر بندد

[...]

حزین لاهیجی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۲۱

 

نه هر که ماه بتان گشت دلبری داند

نه هر که شاه جهانست سروری داند

نه هر که خواجه صفت بندگی بسی دارد

طریق خواجگی و بنده پروری داند

بروز اختر فیروز و طالع مسعود

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۲۲

 

نه هر که دل برد آئین دلبری داند

نه هر که سر دهد اسرار سروری داند

نه هرکه دم ز وفا زد کند وفاداری

نه هرکه کرد جفائی ستمگری داند

نه هر مهی که ز برج جمال طالع شد

[...]

نورعلیشاه
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

غلامِ همت آن رندِ عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۹ - در ثنای امام به حق ناطق امام جعفر صادق علیه السلام

 

شهی که شیوه ی درویش پروری داند

رموز سلطنت و سرّ سروری داند

بقای دولت آن شاه را بشارت باد

که رسم معدلت و دادگستری داند

بماند نام انوشیروان ز عدل به جای

[...]

محیط قمی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۵۱ - جهان عشق نه میری نه سروری داند

 

جهان عشق نه میری نه سروری داند

همین بس است که آئین چاکری داند

نه هر که طوف بتی کرد و بست زناری

صنم پرستی و آداب کافری داند

هزار خیبر و صد گونه اژدر است اینجا

[...]

اقبال لاهوری
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

نه هر که تاخت بمیدان دلاوری داند

نه هر که سوخت در آتش سمندری داند

نه هر ستاره درخشید صاحب نظری

مهش شمارد و خورشید خاوری داند

توانگر آنکه بدست آورد دلی ورنه

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode