چنانکه چشم تو در غمزه دلبری داند
سواد زلف سیاهت ستمگری داند
ز لطف نرگس مستت نشان تواند داد
دلی که سحر مبین در مبصری داند
بصد روان لبت،ای ماهروی،دشنامی
کجا فرو شد؟ اگر حرص مشتری داند
فدای چشم توصد جان و دل،که در شوخی
هزار شعبده از عین دلبری داند
ز سوز عشق چنانست دل، که سربازی
بپیش تیغ غمت کار سرسری داند
هزار دل برباید بطرفة العینی
چنانکه نرگس شوخ تو ساحری داند
حدیث وصف رخت همچو قاسمی گوید
بوجه احسن،اگر کس سخنوری داند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت معشوق و تأثیر آن بر دل عاشق است. شاعر به توصیف چشمان با غمزه و زلفهای سیاه معشوق میپردازد و میگوید که زیبایی او توانایی فریب دلها را دارد. عشق و سوز و سلوک دل در برابر معشوق تشبیه میشود به سربازانی که در برابر تیغ غم تسلیمند. همچنین شاعر اشاره میکند که معشوق با لبخند و شوخی خود، هزاران دل را به تسخیر در میآورد. در نهایت، شاعر معتقد است که صحبت درباره زیبایی معشوق فقط از عهده کسی برمیآید که دارای استعدادی ویژه باشد.
هوش مصنوعی: چشم تو به خوبی در ناز و طعنههای خود میتواند زیبایی موهای سیاهت را بشناسد و میداند که این زیبایی همراه با سختی و ستم است.
هوش مصنوعی: بسیاری از دلها تحت تأثیر زیبایی چشمان تو قرار میگیرند، زیرا دلی که در نور سحرگاه میبیند، میتواند به خوبی راز محبت و زیبایی تو را درک کند.
هوش مصنوعی: با زبان شیرین و دلنشینت، ای زیبای ماهرخ، کجا میتواند دشنامی به دلم بنشیند؟ اگر حرص و طمع مشتری در این میان دخالت داشته باشد.
هوش مصنوعی: من برای چشمان تو جان و دلهای فراوانی میدهم، زیرا در بازیهای لطیف و شوخی، تو به زیبایی و دلبری خود هزاران شعبده را میشناسی.
هوش مصنوعی: دل من به شدت از عشق میسوزد، مثل سربازی که در مقابل تیغ غمت، به راحتی و بیخیالی عمل میکند.
هوش مصنوعی: هزاران دل را به یک چشم برهم زدن میرباید، همانطور که نرگس بازیگوش تو جادوگری را میشناسد.
هوش مصنوعی: داستان زیبایی که از توصیف چهرهات بیان میشود، همانند داستانهای قاسمی است که به بهترین نحو بیان میشود، اگر کسی هنر سخنوری را بداند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند
نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کلاهداری و آیینِ سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن
[...]
چنین که چهره خوب تو دلبری داند
نه حسن حور و نه رخساره پری داند
به خاک پای تو کآب حیات ممکن نیست
که همچو لعل لبت روحپروری داند
ستمگری نه پریچهره مرا کارست
[...]
پریوشی که به رخ رسم دلبری داند
سگ خودم شمرد و آدمیگری داند
نهان ز چشم کسان گفتمش به سوی من آی
به خنده گفت که این شیوه را پری داند
چو دم ز بندگی او زنم ز آتش غم
[...]
عجب! که رسم وفا هرگز آن پری داند
پری کجا روش آدمی گری داند؟
دلم بعشوه ربود اول و ندانستم
که آخر اینهمه شوخی و دلبری داند
بعاشقان ستم دوست عین مصلحتست
[...]
طریق دلبری تو مگر پری داند
که آدمی نه بدین شیوهٔ دلبری داند
کسی که هر بن مژگان به صد کرشمه سپرد
سزد که هرسر موییش دلبری داند
ز جان طمع ببرد، یا به دل غمش بیند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.