گنجور

 
محیط قمی

شهی که شیوه ی درویش پروری داند

رموز سلطنت و سرّ سروری داند

بقای دولت آن شاه را بشارت باد

که رسم معدلت و دادگستری داند

بماند نام انوشیروان ز عدل به جای

خلاف آن که بقا در ستمگری داند

ز تیر آه حذر کن که این خدنگ بلا

گذشتن از سپر چرخ چنبری داند

وجود من که از این پیش تیره خاکی بود

ز فیض عشق کنون کیمیاگری داند

کشد به ساحل مقصود تخته پاره ی تن

به بحر عشق هر آن کو شناوری داند

به رهگذار طلب هر که پا ز سر نشناخت

قدم زدن به طریق قلندری داند

بلند مرتبه ی فقر در خرد آن است

که پشت و پای زدن بر توانگری داند

به یمن مقدم دُردی کِشان صاف ضمیر

زمین میکده با چرخ همسری داند

به دفع فتنه ی یاجوج غم ز دل ساقی

به جام بستن سدّ سکندری داند

دلم ربوده به چوگان طُره طَرّاری

که بردن از مه و خور گوی دلبری داند

نگاه آهوی وحشی خرام کبک دری

تجلی مُلک و جلوه ی پری داند

ز حلقه حلقه ی گیسو کند زره سازی

ز نوک ناوک مژگان زره دری داند

ز زرّ جعفریش نقد اعتقاد به است

کسی که مذهب و آئین جعفری داند

ششم امام که ز انوار مهر او طبعم

به هفت اختر رخشنده برتری داند

ز جعفر بن محمد ولیّ حق مددی

اگر به ذرّه رسد، مهرپروری داند

ز فیض صادق آل محمد است اگر

«محیط» طرز سخن گفتن دَری داند

بهای گوهر والای نغز گفتارم

سخن شناس و هنر سنج و گوهری داند