نه هر سخن نشناسی سخنوری داند
نه هر سیاه دلی کیمیاگری داند
عیار آبله دست را که می داند
نه قیمت گهرست این که جوهری داند
درین بساط نشیند درست نقش کسی
که بوریا را دیبای ششتری داند
نماز زاهد خودبین کجا رسد جایی
که چرخ سجده خود را سکندری داند
کمال حافظ شیراز را ز صائب پرس
که قدر گوهر شهوار جوهری داند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تفاوتهای میان دانش و ظاهرسازی اشاره دارد. شاعر میگوید که نه هر کسی که صحبت میکند، لزوماً سخنوری ماهر است و نه هر فرد بددل میتواند کیمیاگری کند. او به نادانی عیارانی اشاره میکند که نمیدانند ارزش واقعی چیزها چه اندازه است. در ادامه، تأکید میکند که برای نشستن در این دنیا، باید توانایی و شناخت درست از چیزها را داشت. در نهایت، او به اینکه نماز زاهد خودبین هیچگاه به مقامهای بالا نخواهد رسید، اشاره میکند و از حافظ شیراز به عنوان مثالی برای کسی که ارزش واقعی را میداند، نام میبرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که صحبت میکند، لزوماً در فن سخنوری استاد نیست و همچنین هر فردی که در دلش غم و اندوه دارد، نمیتواند به مهارت تغییر اوضاع دست یابد.
هوش مصنوعی: یک شخصی که تجربه و دانش کافی دارد، میتواند ارزش واقعی چیزها را تشخیص دهد. او میداند که قیمت یک دست آلوده به آبله چه اهمیتی ندارد، در حالی که ارزش یک گوهر و جواهر درک میشود و به خوبی تقدیر میشود.
هوش مصنوعی: در این جمع، کسی میتواند به درستی جایگاهش را پیدا کند که ارزش و کیفیت بوریا را بشناسد و بتواند از آن بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: نماز زاهدی که فقط خود را میبیند و مغرور است، هرگز به جایی نخواهد رسید که حتی کیهان و جهان خود را در برابر سجدهاش کوچک بشمارند.
هوش مصنوعی: برای شناختن فضیلت و هنر حافظ شیرازی، به صائب بپرسید که او ارزش و زیبایی گوهرهای نادر را به خوبی درک میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند
نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کلاهداری و آیینِ سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن
[...]
چنین که چهره خوب تو دلبری داند
نه حسن حور و نه رخساره پری داند
به خاک پای تو کآب حیات ممکن نیست
که همچو لعل لبت روحپروری داند
ستمگری نه پریچهره مرا کارست
[...]
چنانکه چشم تو در غمزه دلبری داند
سواد زلف سیاهت ستمگری داند
ز لطف نرگس مستت نشان تواند داد
دلی که سحر مبین در مبصری داند
بصد روان لبت،ای ماهروی،دشنامی
[...]
پریوشی که به رخ رسم دلبری داند
سگ خودم شمرد و آدمیگری داند
نهان ز چشم کسان گفتمش به سوی من آی
به خنده گفت که این شیوه را پری داند
چو دم ز بندگی او زنم ز آتش غم
[...]
عجب! که رسم وفا هرگز آن پری داند
پری کجا روش آدمی گری داند؟
دلم بعشوه ربود اول و ندانستم
که آخر اینهمه شوخی و دلبری داند
بعاشقان ستم دوست عین مصلحتست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.