گنجور

 
نورعلیشاه

نه هر که ماه بتان گشت دلبری داند

نه هر که شاه جهانست سروری داند

نه هر که خواجه صفت بندگی بسی دارد

طریق خواجگی و بنده پروری داند

بروز اختر فیروز و طالع مسعود

نه هر که ملک بگیرد سکندری داند

نه هرکه تنگ ببندد کمر بخدمت شاه

رسوم خدمت و آئین چاکری داند

هزار گونه سخن بیشتر بود اینجا

نه هر که دم ز سخن زد سخنوری داند

جریده همچو الف چون شدی ز خود دانی

نه هرکه گشت مجرد قلندری داند

بغیر نور علی شاه کشور تجرید

نه هر که عدل کند دادگستری داند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سِکندری داند

نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست

کلاه‌داری و آیینِ سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن

[...]

نسیمی

چنین که چهره خوب تو دلبری داند

نه حسن حور و نه رخساره پری داند

به خاک پای تو کآب حیات ممکن نیست

که همچو لعل لبت روحپروری داند

ستمگری نه پریچهره مرا کارست

[...]

قاسم انوار

چنانکه چشم تو در غمزه دلبری داند

سواد زلف سیاهت ستمگری داند

ز لطف نرگس مستت نشان تواند داد

دلی که سحر مبین در مبصری داند

بصد روان لبت،ای ماهروی،دشنامی

[...]

جامی

پریوشی که به رخ رسم دلبری داند

سگ خودم شمرد و آدمیگری داند

نهان ز چشم کسان گفتمش به سوی من آی

به خنده گفت که این شیوه را پری داند

چو دم ز بندگی او زنم ز آتش غم

[...]

هلالی جغتایی

عجب! که رسم وفا هرگز آن پری داند

پری کجا روش آدمی گری داند؟

دلم بعشوه ربود اول و ندانستم

که آخر اینهمه شوخی و دلبری داند

بعاشقان ستم دوست عین مصلحتست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه