گنجور

 
نورعلیشاه

نه هر که دل برد آئین دلبری داند

نه هر که سر دهد اسرار سروری داند

نه هرکه دم ز وفا زد کند وفاداری

نه هرکه کرد جفائی ستمگری داند

نه هر مهی که ز برج جمال طالع شد

چو آفتاب خطت ذره پروری داند

نه هر که بست بهم حل و عقد زیبق را

درون بوته تن کیماگری داند

درآن محیط که نبود کرانه پیدا

نه هرکه لطمه برآرد شناوری داند

بهر که نیست خریدار حسن خود مفروش

که قدر و قیمت ناهید مشتری داند

بغیر نور علی همچو حافظ شیراز

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند