گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۳ - اثیر رفت و بحضرت سپرد گنج سخن

 

سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک

به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری

دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است

به پیش امر تو تن در دهد به مأموری

سواد طره توقیع تو بر آتش رشک

[...]

اثیر اخسیکتی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

 

بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوت شیرین ما چه می‌شوری

حیات موج زنان گشته اندر این مجلس

خدای ناصر و هر سو شراب منصوری

به دست طره خوبان به جای دسته گل

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳

 

تو در کمند نیفتاده‌ای و معذوری

از آن به قوت بازوی خویش مغروری

گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد

میسرت نشود عاشقی و مستوری

بهشت روی من آن لعبت پری رخسار

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۰

 

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری

چو اختیار به دست تو نیست معذوری

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۶

 

خوش است دردِ جداییّ و داغِ مهجوری

اگر وصال میسّر شود پس از دوری

سوادِ ملکِ وجودم خراب کرد فراق

خراب‌کرده عشق و امیدِ معموری

بدان امید که روزی به گوشِ دوست رسد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۹

 

بر آن سرم که دگرباره در دهم صوری

صلا بگویم و عشّاق را دهم سوری

ولیک من به سرِ خود نمی‌توانم بود

که هست قاعده بر آمری و مأموری

مطیع امرمان و تعلیم را شده تسلیم

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۶

 

بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری

اگر به صورت زیبای خویش مغروری

دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟

به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری

به بلبلان برسانید تا نفس نزنید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۲

 

فدای جان منست آن نگار چون حوری

بگو چگونه توان کرد از رخش دوری

به جان رسید دل من ز درد روز فراق

از آنکه هست دلم را دوای مهجوری

طبیب درد دلم را دوا نکرد و برفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۶

 

بیار باده و بازم رهان ز مخموری

که هم به باده توان کرد دفع رنجوری

به هیچ وجه نیابد چراغ مجلس انس

مگر به روی نگار و شراب انگوری

به سحر غمزه فتان هیچ غره مباش

[...]

حافظ
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

حکایتی دو سه دارم، به شرط دستوری

ز حد گذشت به غایت زمان مهجوری

چو آفتاب جهانتاب ظاهرست حبیب

حجاب مایه جهلست و پایه کوری

بیا به مجلس مستان، سجود کن، بستان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

ز حد گذشت حکایت ز قصه دوری

به شرح راست نیاید حدیث مهجوری

بیار، ساقی، ازان باده‌ای که در جامست

که جان ما به لب آمد ز رنج مخموری

طهارت دو جهان را اگر به دست آری

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

میسرت نشود عاشقی و مستوری

بوصل راه نیابی، بوصف مغروری

اگرچه قبله شهری، ازین حدیث ملاف

که این سخن ز تو دورست و تو ازین دوری

بعشق راه نیابی، بگنج و مال و منال

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

نه مست جام خدایی، نه مرد مستوری

نه مخبری و نه مستخبری، عجب کوری!

ازین خرابه غفلت برون خرام، ای دل

یقین بدان به حقیقت که بیت معموری

غدیر گفت به دریا: نه عاشق و مستی

[...]

قاسم انوار
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

چه طرفه طرفه تو نقشی چه بوالعجب نوری

که هرکجا که نظر می کنم تو منظوری

بدین صفت که تو در روی خویش حیرانی

به غیر اگر نکنی التفات معذوری

گهی که تیغ محبّت کشی به قصد هلاک

[...]

خیالی بخارایی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

به لب رسیده مرا جان ز محنت دوری

فغان ز محنت دوریّ و درد مهجوری

زهی ز طره تو تیره عنبر سارا

زهی ز چهره تو منفعل گل سوری

ز پرده مست برآ تا کنند زاهد و شیخ

[...]

رفیق اصفهانی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

دلا منال گراز یار خویشتن دوری

که اختیار به دست تونیست مجبوری

ندیده چشم کسی ای نگار روی تو را

چه شد که درهمه عالم به حسن مشهوری

مدام سوره واللیل ونور می خوانم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

مگرنه جان منی پس چرا ز من دوری

بیا که راحت روحی ومایه سوری

ز آدمی چو توحاشا که دروجود آید

فرشته ای وز نوری پری ویا حوری

چنانکه جان به تن و دل به بر بود مستور

[...]

بلند اقبال
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۱ - نعت رسول اکرم به پارسی

 

یگانه رادی کش کردگار بی همتا

گزیده است به پیغمبری و وخشوری

ز تنگبار خدائی به تیمسار خرد

رسید نامه که از وی گرفت دستوری

بکار خانه وی آفتاب مزدوری است

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۲ - در ۱۳۲۱ خطاب بناظم الاسلام کرمانی مدیر جریده نوروز

 

بیا که همره موسی شویم در که طور

پی کلیم خدا آن مخاطب طوری

که دامنم بگرفته است و می کشد عشقش

چنانچه گرسنه گردد کنار کندوری

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode