میسرت نشود عاشقی و مستوری
بوصل راه نیابی، بوصف مغروری
اگرچه قبله شهری، ازین حدیث ملاف
که این سخن ز تو دورست و تو ازین دوری
بعشق راه نیابی، بگنج و مال و منال
اگر بگنج فریدون و جاه فغفوری
چو آفتاب رخ یار در جهان پیداست
ولیک سد عظیمست علت کوری
رسید نعمت و عشرت، رسید دولت و جاه
که: میخورید عزیزان ولی بدستوری
مرا بقرب جناب تو آشنایی ده
بجان دوست، که آشفته ام ز مهجوری
بیار ساقی جانها، که قاسمی تشنه است
شراب ناب «انا الحق » ز جام منصوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دردهای آن صحبت میکند. شاعر میگوید که عاشق شدن و در عین حال پنهان ماندن از عشق ممکن نیست و اگر کسی بخواهد به معشوق برسد، باید بیشتر تلاش کند. او به زیبایی و عظمت عشق اشاره میکند و بیان میکند که حتی اگر همه چیز در دنیا هم داشته باشد، بدون عشق حقیقتی نیست. همچنین، شاعر از احساس تنهایی و دوری از معشوق سخن میگوید و در نهایت از ساقی میخواهد تا نوشیدنی خاصی را به او بدهد تا از تشنگی عشقش رهایی یابد.
هوش مصنوعی: اگر نتوانی عاشق شوی و خود را پنهان کنی، هرگز به وصال محبوب نخواهی رسید و توصیف غرش و خودبزرگبینی را نخواهی فهمید.
هوش مصنوعی: با اینکه تو را به عنوان محور و هدفی برای این شهر میشناسند، اما این سخن که به تو نسبت داده میشود، از حقیقت دور است و تو خود نیز از این دوری آگاه هستی.
هوش مصنوعی: اگر به عشق نرسیدی، هرگز از ثروت و مال و مقام نیز بهرهمند نخواهی شد، حتی اگر دارای گنجهای فریدون و بزرگی فغفوری باشی.
هوش مصنوعی: وقتی که چهره دوست همچون آفتاب در دنیا روشن و نمایان است، اما مانع بزرگی وجود دارد که باعث نادیده گرفتن آن میشود.
هوش مصنوعی: به شما خوشبختی و ثروت رسید و مقام و سوادی هم پیدا کردید. در این حال، عزیزان، در حال لذت بردن از این نعمتها هستید، اما همه چیز تحت یک نظم و چهارچوب مشخص است.
هوش مصنوعی: به من نزدیکی به مقام تو را عطا کن، ای محبوب، که دل دوست به خاطر جدایی از تو آشفت و ناآرام است.
هوش مصنوعی: ای ساقی جانها را بیاور، که قاسمی در حال تشنگی است و نیاز به شراب ناب «انا الحق» از جام منصوری دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک
به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری
دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است
به پیش امر تو تن در دهد به مأموری
سواد طره توقیع تو بر آتش رشک
[...]
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
حیات موج زنان گشته اندر این مجلس
خدای ناصر و هر سو شراب منصوری
به دست طره خوبان به جای دسته گل
[...]
تو در کمند نیفتادهای و معذوری
از آن به قوت بازوی خویش مغروری
گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد
میسرت نشود عاشقی و مستوری
بهشت روی من آن لعبت پری رخسار
[...]
خوش است دردِ جداییّ و داغِ مهجوری
اگر وصال میسّر شود پس از دوری
سوادِ ملکِ وجودم خراب کرد فراق
خرابکرده عشق و امیدِ معموری
بدان امید که روزی به گوشِ دوست رسد
[...]
بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری
اگر به صورت زیبای خویش مغروری
دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟
به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری
به بلبلان برسانید تا نفس نزنید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.