گنجور

 
قاسم انوار

میسرت نشود عاشقی و مستوری

بوصل راه نیابی، بوصف مغروری

اگرچه قبله شهری، ازین حدیث ملاف

که این سخن ز تو دورست و تو ازین دوری

بعشق راه نیابی، بگنج و مال و منال

اگر بگنج فریدون و جاه فغفوری

چو آفتاب رخ یار در جهان پیداست

ولیک سد عظیمست علت کوری

رسید نعمت و عشرت، رسید دولت و جاه

که: میخورید عزیزان ولی بدستوری

مرا بقرب جناب تو آشنایی ده

بجان دوست، که آشفته ام ز مهجوری

بیار ساقی جانها، که قاسمی تشنه است

شراب ناب «انا الحق » ز جام منصوری

 
 
 
اثیر اخسیکتی

سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک

به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری

دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است

به پیش امر تو تن در دهد به مأموری

سواد طره توقیع تو بر آتش رشک

[...]

مولانا

بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوت شیرین ما چه می‌شوری

حیات موج زنان گشته اندر این مجلس

خدای ناصر و هر سو شراب منصوری

به دست طره خوبان به جای دسته گل

[...]

سعدی

تو در کمند نیفتاده‌ای و معذوری

از آن به قوت بازوی خویش مغروری

گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد

میسرت نشود عاشقی و مستوری

بهشت روی من آن لعبت پری رخسار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

خوش است دردِ جداییّ و داغِ مهجوری

اگر وصال میسّر شود پس از دوری

سوادِ ملکِ وجودم خراب کرد فراق

خراب‌کرده عشق و امیدِ معموری

بدان امید که روزی به گوشِ دوست رسد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیرخسرو دهلوی

بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری

اگر به صورت زیبای خویش مغروری

دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟

به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری

به بلبلان برسانید تا نفس نزنید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه