گنجور

 
خیالی بخارایی

چه طرفه طرفه تو نقشی چه بوالعجب نوری

که هرکجا که نظر می کنم تو منظوری

بدین صفت که تو در روی خویش حیرانی

به غیر اگر نکنی التفات معذوری

گهی که تیغ محبّت کشی به قصد هلاک

مرا بکش چو به عاشق کشی تو مشهوری

دلا گرت خبری باید از حقیقت کار

شراب بی خبری نوش کن که مخموری

برون خرام خیالی ز خود که نیکو نیست

ز رند گوشه نشینی ز مست مستوری