بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری
اگر به صورت زیبای خویش مغروری
دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟
به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری
به بلبلان برسانید تا نفس نزنید
که غنچه پای برون می نهد ز مستوری
مرا چو از تو اجازت به زندگانی نیست
به زیر پای تو جان می دهم به دستوری
ترا که شوق عزیزی نسوخت، کی دانی؟
که چیست بر دل خسرو ز داغ مهجوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف احساسات عاشقانه و درد فراق میپردازد. او از معذور بودن در زمانه خود سخن میگوید و اشاره دارد که اگر به زیبایی خود متکبر باشد، دل او مانند آینهای است که به دنبال تصویر محبوبش میگردد. شاعر به بلبلان گوشزد میکند که از سر شوق و غنا نزنند، زیرا غنچه (عشق) در حال ظهور است. او بیان میکند که وقتی اجازه زندگی بدون محبوبش را ندارد، حاضر است جانش را زیر پاهای او بدهد. در نهایت، شاعر میپرسد که آیا محبوبش میداند که دل خسرو (خودش) از درد فراقش میسوزد.
هوش مصنوعی: با این ویژگی که تو در این زمانه داری، اگر به زیبایی ظاهرت مغرور شوی، عذری برای تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دل من مانند آینه شده است و در آن فقط چهره تو را میبینم. هر طرف که نگاه میکنم، فقط تو را مییابم. چه کار باید بکنم؟
هوش مصنوعی: به بلبلها خبر دهید که آرام باشند و آواز نخوانند، زیرا گلها در حال شکفتن و بیرون آمدن از پوشش خود هستند.
هوش مصنوعی: وقتی که اجازهی زندگی کردن بدون تو را ندارم، با کمال میل جانم را به خاطر تو فدای زیر پای تو میکنم.
هوش مصنوعی: تو که نمیدانی شوق دل عزیزت چگونه دل را میسوزاند، نمیدانی چه درد و فراق جانکاهی بر دل یک خسرو از غم دوری محبوبش میگذرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک
به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری
دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است
به پیش امر تو تن در دهد به مأموری
سواد طره توقیع تو بر آتش رشک
[...]
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
حیات موج زنان گشته اندر این مجلس
خدای ناصر و هر سو شراب منصوری
به دست طره خوبان به جای دسته گل
[...]
تو در کمند نیفتادهای و معذوری
از آن به قوت بازوی خویش مغروری
گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد
میسرت نشود عاشقی و مستوری
بهشت روی من آن لعبت پری رخسار
[...]
خوش است دردِ جداییّ و داغِ مهجوری
اگر وصال میسّر شود پس از دوری
سوادِ ملکِ وجودم خراب کرد فراق
خرابکرده عشق و امیدِ معموری
بدان امید که روزی به گوشِ دوست رسد
[...]
به دور چشم تو مستی خوش است و مخموری
ز روی پرده برافکن خلاف مستوری
چو نور روی من از عکس روی روشن توست
چو نیک مینگرم ناظری و منظوری
من آدمی نشنیدم چو تو پریچهره
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.