مگرنه جان منی پس چرا ز من دوری
بیا که راحت روحی ومایه سوری
ز آدمی چو توحاشا که دروجود آید
فرشته ای وز نوری پری ویا حوری
چنانکه جان به تن و دل به بر بود مستور
میان جان ودل من مدام مستوری
تورا چه حاجت کافور و مشک ازعطار
که خودبهزلف چومشک وبه رخ چو کافوری
رسد اگر به لبت شهد شورخواهد شد
به شهد آن نمکین لب ز بسکه پرشوری
عجب نه کآب دهان توانگبین باشد
چرا که ازمژه مانند نیش زنبوری
محال عقل بودجمع نور با ظلمت
ز زلف وچهره توچون جمع ظلمت ونوری
کنم ز مرمر وبلور بستر وبالین
به سینه ز آنکه چومرمر به ساق بلوری
دل ار بگفت تورا تا مرا کشی از هجر
بکن فدای توگردم بدآنچه مأموری
مرا هلاک کن از درد هجر وباک مدار
به حکمآنکه چومأمور بوده معذوری
شدم به عشق تومشهور چون بلنداقبال
بدان صفت که تودر حسن روی مشهوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک
به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری
دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است
به پیش امر تو تن در دهد به مأموری
سواد طره توقیع تو بر آتش رشک
[...]
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
حیات موج زنان گشته اندر این مجلس
خدای ناصر و هر سو شراب منصوری
به دست طره خوبان به جای دسته گل
[...]
تو در کمند نیفتادهای و معذوری
از آن به قوت بازوی خویش مغروری
گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد
میسرت نشود عاشقی و مستوری
بهشت روی من آن لعبت پری رخسار
[...]
خوش است دردِ جداییّ و داغِ مهجوری
اگر وصال میسّر شود پس از دوری
سوادِ ملکِ وجودم خراب کرد فراق
خرابکرده عشق و امیدِ معموری
بدان امید که روزی به گوشِ دوست رسد
[...]
بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری
اگر به صورت زیبای خویش مغروری
دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟
به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری
به بلبلان برسانید تا نفس نزنید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.