گنجور

 
قاسم انوار

حکایتی دو سه دارم، به شرط دستوری

ز حد گذشت به غایت زمان مهجوری

چو آفتاب جهانتاب ظاهرست حبیب

حجاب مایه جهلست و پایه کوری

بیا به مجلس مستان، سجود کن، بستان

شراب ناب «اناالحق» ز جام منصوری

اگر ز جام محبت به جرعه‌ای برسی

هزار قیصر و خاقان، هزار فغفوری

تو را ز لذت مستیّ و عاشقی چه خبر؟

که در حقیقت معنی ازین سخن دوری

اگر مقرب شاهی، کجاست طلعت شاه؟

ولی مقرب حق نیستی، که مزدوری

ز حق نصیب نداری ولیک خوشحالی

که در میان خلایق به زهد مشهوری

شراب ناب محبت حیات جان بخشد

به وصف راست نیاید حدیث موفوری

ز قاسمی بشنو: مست باش، یا مستور

که هر دو راست نیایند: مست و مستوری

 
 
 
اثیر اخسیکتی

سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک

به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری

دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است

به پیش امر تو تن در دهد به مأموری

سواد طره توقیع تو بر آتش رشک

[...]

مولانا

بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوت شیرین ما چه می‌شوری

حیات موج زنان گشته اندر این مجلس

خدای ناصر و هر سو شراب منصوری

به دست طره خوبان به جای دسته گل

[...]

سعدی

تو در کمند نیفتاده‌ای و معذوری

از آن به قوت بازوی خویش مغروری

گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد

میسرت نشود عاشقی و مستوری

بهشت روی من آن لعبت پری رخسار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

خوش است دردِ جداییّ و داغِ مهجوری

اگر وصال میسّر شود پس از دوری

سوادِ ملکِ وجودم خراب کرد فراق

خراب‌کرده عشق و امیدِ معموری

بدان امید که روزی به گوشِ دوست رسد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیرخسرو دهلوی

بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری

اگر به صورت زیبای خویش مغروری

دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟

به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری

به بلبلان برسانید تا نفس نزنید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه