ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۱
شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید
که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش
لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد
هنوز ناشده از لب طروات لبنش
ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۴
هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش
کجا به چشم در آید شکست حال منش؟
دل شکسته اگر زلف او بیا غالی
کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش
مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - وقال ایضاً یمدح الامیر الکبیر السعّید ضیاء الدّین احمد بن ابی بکر البیا بانکی
درست گشت همانا شکستگّی منش
که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش
دل شکسته بزلفش اگر برآغالی
کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش
دگر ندید کسی تندرست زلفش را
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸
رها نمیکند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
بدان همیکند و درکشم به خویشتنش
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۴
قبا و پیرهن او که می رسد به تنش
من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش
کرشمه می کند و مردمان همی میرند
چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش
عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در مدح سلطان اویس
بسم نبود جفای رخ چو یاسمنش
بنفشه نیز گرفت است جانب سمنش
غزالم از کله تا طوق بست بر گردن
به گردن است بسی خون آهوی ختنش
دل از عقیق لب او حریق گلگون خواست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش
شد آب لطف روان از لب چه ذقنش
ازآنش آب دهن چون جلاب شیرینست
که هست همچو شکر مغز پسته دهنش
گشاده شست جفا ابروی کمان شکلش
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۶
اگرچه یاد نیاید به سالها ز منش
هزار جان گرامی فدای جان و تنش
منم حزین ز غم روزگار و آن دلبر
فراغتی بود از حال یار ممتحنش
ز جان ما رمقی بود باقی اندر تن
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱
بتی که از همه پوشیده ماند لطف تنش
نگشته محرم او کس برون ز پیرهنش
شد آفریده زآب زلال در عجبم
که چون ز جامه ترشح نمیکند بدنش
بر او غیور چنانم که گر دلم فشرد
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
زبان او، که ندیدم ز تنگی دهنش
امید هست که بینم بکام خویشتنش
چه نازکیست، تعالی الله! آن سهی قد را؟
که از گل و سمن آزرده می شود بدنش
هزار تازه گل از بوستان دمید ولی
[...]
میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح حضرت امام رضا علیهاسّلام
خوش آنکه جان شده قربان چشم غمزهزنش
لباس عیدی او گشته لالهگون کفنش
زهی سعادت قربانیی که عید وصال
بر آستان تو در خاک و خون فتاده تنش
شهید آرزویت را پی مبارکباد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱۷
رسیده است به جایی لطافت بدنش
که از نسیم شود داغدار یاسمنش
اگر ز نکهت گل پیرهن کند در بر
شگفت نیست که نیلوفری شود سمنش
سخن چو بال و پر طوطیان شود سرسبز
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۷
سرشته اند ز فیض هوای صبح تنش
زموج پرتو ما هست تار پیرهنش
تپد شهید نگاه تو در لحد تا حشر
کنی ز پردهٔ چشم غزال گر کفنش
توان ز حسن کلامش شنید بوی بهار
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱
شد اتفاق شبِ دوش گفتوگو به منش
حدیثِ نقطهٔ موهوم حل شد از دهنش
ز شمعِ عارضِ او سوخت تن چو فانوسم
که هیچ پرده ندیدم به غیر خویشتنش
ز بس که بر سر هم ریخته است بشکسته است
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸
نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش
نه تاب آن که بپیچم به عنبرین رسنش
به خون دیده نشاندهست گلرخی ما را
که گل نشسته به خون از لطافت بدنش
بتی دریده به تن جامهٔ صبوری من
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
کجا به گوش رسد نالههای زار منش
هزار بلبل دستانسراست در چمنش
ضرورتست مرا بی تو رو به صحرا کرد
که بوی موی تو آید ز سنبل و سمنش
مگر که پای تو بست ای نسیم گلشن مصر
[...]
نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۷
شهید عشق که تنگ است پوست بر بدنش
تو خصم بین که به یغما زره برد ز تنش
زره به غارت اگر برد خصم خیره چه غم
که بود جوشن تن زلفهای پرشکنش
چه آب بست به گلزار بوتراب سپهر
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
خیال سر زده آورد در کنار منش
ولی نیافت پی بوسه راه بر دهنش
صبا چو در چمن آورد بوی پیرهنش
دریده غنچه گریبان ز حسرت بدنش
لطافت تن او ناورم بیاد مباد
[...]
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواریها » شمارهٔ ۸۷ - سلیمان کربلا
فغان ز کج روی روزگار و مکر و فنش
که پور فاطمه را دور کرد از وطنش
دریغ و درد سلیمان کربلا را کرد
زمانه سخت لگدکوب ظلم اهرمنش
ز کینه گشت تنش پایمال سم ستور
[...]
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۴ - سئوال اعرابی از اسخیای مدینه
لباس برده به تاراج کوفیان ز تنش
چو جان کشیده به بر خاک جسم بیکفنش