گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

نهاده حسن تو بنیاد دلربایی را

گرفته گل ز رخت بوی بی‌وفایی را

کسی نیافته قدر برهنه پایی را

خراج نیست در این ملک بی‌نوایی را

رسا نمی‌شود از سعی خامه تقدیر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

چو عکس خویش نمودار می‌کند مهتاب

پیاله را گل بی‌خار می‌کند مهتاب

به جای بادهٔ گلگون در این بهشت آباد

گلاب در قدح یار می‌کند مهتاب

ز عکس مهر جمال تو شد دلم روشن

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

شبم به محنت و روزم به هجر یار گذشت

تمام مدت عمرم بر این قرار گذشت

مگر ندارد ای ساقی انتظار آخر

بیار باده که کارم ز انتظار گذشت

هزار حیف که تا فکر خویش می‌کردم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

به رخ شکستن طرف کلاه بابت کیست

نموده ماه در ابر سیاه بابت کیست

تفرج تو ز نزدیک صد خطر دارد

ز دور سوی تو کردن نگاه بابت کیست

چو نیست رخصت اظهار داستان فراق

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

منم که وصف تو آرایش بیان من است

حلاوت سخنت قوت زبان من است

سراغ منزلم از گلستان چه می‌پرسی

بلند شعله ز هرجا شد آشیان من است

شهید عشق تو جاوید زنده می‌ماند

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

سرم ز مَندَل و دوشم گر از عبا خالی است

هزار شکر که دکانم از ریا خالی است

میان عینک و چشم امتیاز آزرم است

ز شیشه کم بود آن دیده کز حیا خالی است

حریص را نشود دیده پر ز خاک دو کون

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

دمید خط ز لب یار و شد بهار قدح

خوش آن زمان که زنم بوسه بر کنار قدح

شراب شوق به بالا رسیده نشئه او

مگر فتاده نگاه تو بر عذار قدح

نشد ز باده انگور کس خراب آسان

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

مبین به عارض آن سبز گندمین گستاخ

مشو به خرمن فردوس خوشه‌چین گستاخ

غبار هستی افتاده عزیزان است

ز روی کبر منه پای بر زمین گستاخ

تلاش وصل نمودن کمال بی‌ادبی است

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

عجب مدار گرم دل ز دیدگان بچکد

ز شوق تیغ تو خون گردد آن زمان بچکد

چو وصف نازکی عارضت کنم دائم

به لب نیامده حرف از سر زبان بچکد

حدیث لعل لبت گر کنم عجب نبود

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

نه دل جدا ز تو بیدادگر توانم کرد

نه من اراده کار دگر توانم کرد

بساخته است نه کار مرا چنان دوری

که رو به سوی دیار دگر توانم کرد

ز خاک پای تو اکسیر در نظر دارم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

چو باز کرد شکرخنده شد اسیر شکر

عیانش از لب و دندان نموده شیر شکر

چو دید آن لب و دندان نمود جان پرواز

غذای روح بود بیشتر پنیر شکر

خط است سرزده گستاخ بر لبش یا مور

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

به پاسبانی یک قطره آب گوهر خویش

به هر دو دست نگهدار چون صدف سر خویش

خوش آن زمان که به قصد هوای کشور خویش

گهی برون ز شکاف قفس کنم سر خویش

نشد نشاط نصیبم چو صید دام شدم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

هزار حیف کزین عمر پنج‌روزه خویش

نیافتیم که ما را چه خواهد آمد پیش

به سعی ناخن تدبیر خویش غره مباش

که عقده‌ها است در این راه پرخطر در پیش

به شهد بیهده دست طمع دراز مکن

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

بدان قرار که تن را بود به جان اخلاص

به خاک پای تو ما را است آن‌چنان اخلاص

وصال دوست میسر به سیم و زر نشود

اگر تو طالب یاری به‌هم رسان اخلاص

رهی است راه محبت که صد خطر دارد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

به هر کجا که روی باشدت خدا حافظ

بود همیشه تو را ز آفت سما حافظ

به هر اراده که داری رسی به مطلب دل

ز هر دلی گذری گرددت دعا حافظ

اگرچه گل ز نسیم صبا خطر دارد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

مرا که هست ز هر باب کردگار حفیظ

به هر دری که نهم روی هست یار حفیظ

شدیم تفرقه از باد غم در این وادی

مگر تو ام شوی ای آتشین عذار حفیظ

به هم رسان گل داغی وز آتش ایمن باش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

ز دیدن تو شود دیده را حیا مانع

همیشه هست کسی در میان ما مانع

میان ما و تو قطع امید ممکن نیست

تو را جفا و مرا می‌شود وفا مانع

از آن سبب نرسد تیر آه ما به هدف

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

بسوز بر تن خاکی ز داغ یار چراغ

به دست خویش ببر بر سر مزار چراغ

مده ز کف دل روشن به پشت‌گرمی مهر

برای تیرگی شب نگاهدار چراغ

به خلق و چرب‌زبانی سخن دریغ مکن

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

پس از وفاتم اگر بگذری تو بر سر خاک

زنم به‌جیب کفن تا به‌طرف دامن چاک

تو دوست باش فدا گردمت اگر نه مرا

ز دوست دشمنی اهل روزگار چه باک

به تار زلف گلوگیر سرکش تو دلم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

کجاست دیده که رو سوی یار خویش کنم

علاج درد دل بی‌قرار خویش کنم

ز خاک کوی بتان بو غم نمی‌آید

مگر همان به سر خود غبار خویش کنم

چو کرم پیله به خود در تنم شب هجران

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۲