گنجور

 
قصاب کاشانی

پس از وفاتم اگر بگذری تو بر سر خاک

زنم به‌جیب کفن تا به‌طرف دامن چاک

تو دوست باش فدا گردمت اگر نه مرا

ز دوست دشمنی اهل روزگار چه باک

به تار زلف گلوگیر سرکش تو دلم

چو زخم‌خورده شکاری است بسته بر فتراک

فرو گذاشت زآه و فغان نخواهم کرد

ز ناوکت چو جرس گر شود دلم صد چاک

ز نیک و بد نتوانی به خویشتن پرداخت

نسازی آینه را تا ز زنگ کلفت پاک

یقین شناس که انسان نمود بی‌بود است

در آب بنگر و از عکس خویش کن ادراک

شدم ز خود به خیالت، به داغ می‌سازم

که بی بدل نتوانم بریدن از تریاک

نگه به جانب قصاب کن که حافظ گفت

اگر تو زهر دهی به که دیگران تریاک