گنجور

 
قصاب کاشانی

دمید خط ز لب یار و شد بهار قدح

خوش آن زمان که زنم بوسه بر کنار قدح

شراب شوق به بالا رسیده نشئه او

مگر فتاده نگاه تو بر عذار قدح

نشد ز باده انگور کس خراب آسان

مگر تو گوشه چشمی کنی به کار قدح

هجوم لشگر غم چون شود چه زین بهتر

که همچو باده گریزیم در حصار قدح

هوای دوست مبادم تهی ز کاسه سر

به جز شراب نیاید کسی به کار قدح

گهی است در کف ساقی دمی است بر لب یار

به عیش می‌گذرد روز و شب مدار قدح

مصاحبی که توان کرد دل از آن خالی

در این بساط چو قصاب نیست یار قدح

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode