گنجور

 
قصاب کاشانی

نه دل جدا ز تو بیدادگر توانم کرد

نه من اراده کار دگر توانم کرد

بساخته است نه کار مرا چنان دوری

که رو به سوی دیار دگر توانم کرد

ز خاک پای تو اکسیر در نظر دارم

عجب نباشد اگر خاک زر توانم کرد

ز بی‌وفایی دهر آن‌قدر امان خواهم

که پیش تیغ تو جان را سپر توانم کرد

شمار پنبه داغت فتاده از دستم

از این حساب کجا سر به در توانم کرد

ز ضعف نیست مرا روح در بدن قصاب

چه احتمال که از خود سفر توانم کرد