گنجور

 
قصاب کاشانی

چو باز کرد شکرخنده شد اسیر شکر

عیانش از لب و دندان نموده شیر شکر

چو دید آن لب و دندان نمود جان پرواز

غذای روح بود بیشتر پنیر شکر

خط است سرزده گستاخ بر لبش یا مور

ز حرص پای فرو برده در خمیر شکر

نشسته خال به کنج لبش بدان ماند

که شاه هند زند تکیه بر سریر شکر

خطش چو خط سیه در بر نگین قصاب

برون نیامده پیداست در ضمیر شکر