عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲ - بوسه و جان
دلم ز کف سر زلف تو را رها نکند
دل از کمند تو وارستگی خدا نکند
اگرچه خون مرا بیگنه بریخت ولیک
کسی مطالبه از یار خونبها نکند
هر آنکه از کف معشوق جامِ می گیرد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴ - بلای هجر
بلای هجر تو تنها همان برای من است
چه جرم رفت که یک عمر این جزای من است
من این که قیمتِ وصل تو را ندانستم
فراق آنچه به من میکند سزای من است
برای خاطر بیگانگان نپرسد کاین
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶ - خم دو طره
خَمِ دو طُرّهٔ طَرّارِ یار یکدله بین
به پای دل ز خمش صد هزار سلسله بین
از آن کمندِ خم اندر خمش نخواهد رَست
دلم ز بیدلی این صبر و تاب و حوصله بین
نگر قیامت از سرو قد و قامت او
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۰ - هاله زلف
ز زلف بر رخ همچون قمر نقاب انداخت
فغان که هاله به رخسار آفتاب انداخت
هلاک ناوک مژگان آنکه سینهٔ ما
نشانه کرد و بر او تیر بیحساب انداخت
رها نکرد دل از زلف خود به استبداد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۲ - شکنج طره
شکنجِ طُرّهٔ زلفت شکن شکن شده است
دلم شکنجه در آن زلف پُر شکن شده است
نماند قوتِ رفتن ز ضعف با این حال
عجب که سایهٔ من بارِ دوشِ تن شده است
نمود لاغرم از بس که دردِ هجرانش
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۳ - خوشی به گریه
فتادم از نظر آن لحظهای که دور شدم
خوشم به گریه که از دست هجر کور شدم
گهی به میکده و گاه در خراباتم
هزار شکر که با اهل درد جور شدم
دعاش گفتم و دشنام هم نداد جواب
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۸ - حکایت هجران
سزد بر اوج فلک، سرکشی کند سر من
اگر به طالع من بازگردد اختر من
به حشر نامهٔ اعمال اگر برون آرم
پر از حکایت هجران توست دفتر من
چگونه بر رخ خوبان نظر کنم که مدام
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۰ - مرگ دوست
به مرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟
ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟
بقای خویش نخواهم از آنکه میدانم
که اعتماد بر این روزگار فانی نیست
خوشم که هیچکس از من دگر نشان ندهد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۱ - غم چشم
به رغم چشم تو بیپا من از شراب شدم
خدا خراب کند خانهات خراب شدم
فروخت خرقه و شیخ آب آتشین میخواست
میان میکده من از خجالت آب شدم
ز دست هجر تو لبریزِ گریهام چه کنم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۲ - غم تن
مرا که نیست غم تن چه قید پیرهن است
به تنگ جان من از زندگی ز ننگ تن است
خوش آن زمان که من از قید تن شوم آزاد
چو نیک در نگری این فضا نه جای من است
خلاصیِ دلِ من از چَهِ زَنَخدانش
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۶ - پیام آزادی
پیام دوشم از پیرِ میْفروش آمد
بنوش باده که یک ملتی به هوش آمد
هزار پرده ز ایران درید استبداد
هزار شُکر که مشروطه پردهپوش آمد
ز خاکِ پاکِ شهیدانِ راهِ آزادی
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۹ - لباس مرگ
لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست
بیار باده که تا راه نیستی گیرم
من آزمودهام آخر بقای من به فناست
گهی ز دیدهٔ ساقی خراب گه از می
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۱ - خیال عشق
خیال عشق تو از سر به در نمیآید
ز من علاج به جز ترک سر نمیآید
الهی آنکه نبودی نهال قد بتان
که جز جفا ثمر از این شجر نمیآید
وفا و مهر ز خوبان طمع مکن زآن روی
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۴ - زاهد و باده
گذشت زاهد و لب تر ز دور باده نکرد
ببین چه دور خوشی دید و استفاده نکرد
به عمد داد سر زلف خود به دست صبا
چهها که با من هستی به باد داده نکرد
دچار فتنه شد آخر رقیب خورسندم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۵ - گدای عشق
گدای عشقم و سلطان حسن شاه من است
به حسن نیت عشقم خدا گواه من است
خیال روی تو در هر کجا که خیمه زند
ز بیقراریام آنجا قرارگاه من است
به محفلی که تویی صدهزار تیر نگاه
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۸ - خیانت وطن
دوباره فتنه چشم تو فتنه برپا کرد
دلم ز شهر چو دیوانه رو به صحرا کرد
خدا خراب کند آن کسی که مملکتی
برای منفعت خویش خوان یغما کرد
ز بخت یاریِ بیجا طلب مکن کاین شوم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۰ - بیداری دشمن غفلت دوست
ز خواب غفلت، هر دیدهای که بیدار است
بدین گناه اگر کور شد سزاوار است!
زده است یکسره خود را به راه بد مستی
قسم به چشم تو ما مست و خصم هشیار است
پلیس مخفی و نابود، محتسب به قمار
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۱ - بیهنری و تنآسایی
ببند ای دلِ غافل به خود رَهِ گله را
زیان بس است ز مردم ببر معامله را
فراخنای جهان بر وجودِ من تنگ است
تو نیز تنگتر از این مخواه حوصله را
دلِ تو ز آهن و من رَه بدان از آن جویم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۴ - کوی میکده
به کوی میکده هرکس که رفت باز آمد
ز قید هستی این نشئه بینیاز آمد
هزار شکر که ایران چو کبک زخمی باز
برون ز پنجه شاهین و شاهباز آمد
بگو که پنهان گردند قاطعان طریق
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۵ - فرقهبازی و جهالت!
ز بس به زلفِ تو دل بر سرِ دل افتاده
گذارِ شانه بر آن طُرّه مشکل افتاده
ز فرقهبازیِ اَحزابِ دل در آن سرِ زلف
چه کشمکش که میانِ من و دل افتاده
دلم بسوخت که بر صورتِ تو خالِ سیاه
[...]