ز بس به زلفِ تو دل بر سرِ دل افتاده
گذارِ شانه بر آن طُرّه مشکل افتاده
ز فرقهبازیِ اَحزابِ دل در آن سرِ زلف
چه کشمکش که میانِ من و دل افتاده
دلم بسوخت که بر صورتِ تو خالِ سیاه
به سانِ ملّتِ محکومِ جاهل افتاده
بسوز از آتشِ رخ این حجاب و روی نما
تو جان بخواه که جان غیر قابل افتاده
ز بس که خون ز غمت ریختم به دل از چشم
دلم چو غرقه ز دریا به ساحل افتاده
به جز جنون نَبَرَد رَه به سوی کعبهٔ عشق
که بارِ عقل در این راه بر گل افتاده
گرفته نورِ جهانتابِ علم عالَم و شیخ
پیِ مُباحِثهٔ بیدلایل افتاده
سپردمت به رقیبان و با تو کارم نیست
از آنکه کار به دست اراذل افتاده
تو هرج و مرجیِ دربارِ عشق بین، عارف
میانِ این همه دیوانه عاقل افتاده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف عشق و دلدادگی خود میپردازد و از مشکلات و دردهایی که در این راه با آنها مواجه شده است، سخن میگوید. او از زلف و طره محبوبش یاد میکند و نشان میدهد که چگونه دلش به خاطر عشقش به او در زحمت و کشمکش است. شاعر از خال سیاه بر صورت معشوقش گله دارد و به آتش عشق و آتش دل اشاره میکند که او را میسوزاند. همچنین، در این شعر به جنون عشق و بیمعنایی عقل در برابر محبت اشاره شده است. در نهایت، شاعر به ناامیدی و پیچیدگی اوضاع در عشق و درباری که هیچکس آنجا عاقل نیست، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: از بس که دل من به زیبایی و زلف تو وابسته شده، وقتی شانهات بر آن دسته مو میگذارد، دشواریهایی پیش میآید.
هوش مصنوعی: از بازیهای گروههای قلب و دل چه کشمکشهایی که بین من و دل به وجود آمده، به خاطر آن سر زلف.
هوش مصنوعی: دلم به شدت سوخت که بر روی چهرهات لکهی سیاه و زشتی مانند وضعیتی که بر ملتهای ناآگاه و ستمدیده حاکم است، دیده میشود.
هوش مصنوعی: از زیبایی چهرهات میسوزم و تو را میخواهم که جان و روح را به نمایش بگذاری، زیرا جانِ دیگران قابل محو شدن است.
هوش مصنوعی: از بس که برای غم تو اشک ریختم، چنان شدهام که قلبم مثل دریایی ست که زیر فشار، به سواحل میافتد.
هوش مصنوعی: فقط عشق و جنون میتوانند ما را به سوی معبد عشق راهنمایی کنند، زیرا در این مسیر، بار سنگین عقل مانع از پیشرفت شده و آن را به زمین انداخته است.
هوش مصنوعی: نور علم که باید روشناییبخش جهان باشد، حالا در دل عالِم و شیخی که درگیر بحث و جدلهای بیمدرک و بدون دلیل است، محو و خاموش شده است.
هوش مصنوعی: تو را به دست حریفان سپردم و دیگر با تو کاری ندارم، چون کار به دست بیارزشها افتاده است.
هوش مصنوعی: در میان حوادث و شلوغیهای عشق، عارف به گونهای در این همه دیوانگی، به عقل و درک خود دست یافته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا زعشق تو باریست بر دل افتاده
مرا زشوق تو کاریست مشکل افتاده
ندیده دیده من تاب آفتاب رخت
ولی حرارت مهر تو در دل افتاده
درین رهی که گذر نیست رخش رستم را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.