ز بس به زلفِ تو دل بر سرِ دل افتاده
چه کشمکش که میانِ من و دل افتاده
ز فرقهبازیِ اَحزابِ دل در آن سرِ زلف
گذارِ شانه بر آن طُرّه مشکل افتاده
دلم بسوخت که بر صورتِ تو خالِ سیاه
به سانِ ملّتِ محکومِ جاهل افتاده
بسوز از آتشِ رخ این حجاب و روی نما
تو جان بخواه که جان غیر قابل افتاده
ز بس که خون ز غمت ریختم به دل از چشم
دلم چو غرقه ز دریا به ساحل افتاده
به جز جنون نَبَرَد رَه به سوی کعبهٔ عشق
که بارِ عقل در این راه بر گل افتاده
گرفته نورِ جهانتابِ علم عالَم و شیخ
پیِ مُباحِثه بسی دلایل افتاده
سپردمت به رقیبان و با تو کارم نیست
از آنکه کار به دست اراذل افتاده
تو هرج و مرجیِ دربارِ عشق بین، عارف
میانِ این همه دیوانه عاقل افتاده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
مرا زعشق تو باریست بر دل افتاده
مرا زشوق تو کاریست مشکل افتاده
ندیده دیده من تاب آفتاب رخت
ولی حرارت مهر تو در دل افتاده
درین رهی که گذر نیست رخش رستم را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.