اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
ای شاهبازکبریا زین ظلمت آباد هوا
برکش مرا سوی علا تا باز بینم آن لقا
شاید شوم دنگ و دلو در پرتو رخسار او
فارغ شوم از جست و جو خوش وارهم زین قیدها
بیرون کنم بیگانه را در واکنم میخانه را
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
مست و خرابم ساقیا در بازکن میخانه را
بهر خمارم از کرم پرکن دگر پیمانه را
مستم ز جام عشق تو دیوانه ام از شوق تو
بنمارخ و دیوانه تر گردان من دیوانه را
از چشم مست جادوت صد فتنه در هر گوشه است
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
از حسن عالم گیراو کونین پرغوغاشدست
وز تاب زلف سرکشش عالم پراز سوداشدست
جان و دلم در حلقه مویش گرفتار آمدست
عقلم زنور روی او سرگشته و شیدا شدست
از جام عشقند از ازل، ذرات مست لم یزل
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
گردیدن گردون یقین از عشق جانان بوده است
جانا نگر کز جست و جو یک لحظه کی آسوده است
ارواح قدسی زین سبب بیخورد و بیخواب آمده
عقل کل اندر عمرها زین غم دمی نغنوده است
بینی که باد تندخو چون آب و آتش دم بدم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
ای قامت رعنای تو رشک سهی سروبلند
وی شیوه و ناز تو در پیش نظر بازان پسند
بگشای چین زلف را، آزاده کن ما را ز ما
تاکی دل و جان مرا چون بندیان داری ببند
عالم بدام فتنه شد پا بسته قید بلا
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
دیوانه عشق توام و ز عقل و دینم بیخبر
تا مست دیدارت شدم از خود نمییابم اثر
ای همدم جان و روان جویی کنار از عاشقان
با ما چرایی سرگران رنجیدهای از ما مگر
در عشق تو بیچارهام، از خان و مان آوارهام
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲
ای دل به کوی نیستی چون خاک پست و خوار باش
با دشمن و با دوستان یکسر گل بیخار باش
گر عاشقی یکرنگ شو، از نام و شهرت درگذر
در عشق ثابت کن قدم، جویای ننگ و عار باش
بگذار حظ نفس را، رو پاکبازی پیشه کن
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵
از بردن بار جفا باشد وفا ما را غرض
زین بیوفایی دوست را باشد جفای ما غرض
داغ دلم را در غمش مرهم نباشد سودمند
زین درد بی درمان ما آخر بود او را غرض
توشاد و من از دست غم چون مرغ بسمل میطپم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
شاه و گدا یکسان بود بر درگه سلطان عشق
صدپایه از طاق فلک بالاترست ایوان عشق
برقطع سر از عاشقان گر حکم راند شاه عشق
قطعا نمی پیچند سر عشاق از فرمان عشق
پیش طبیب عاشقان بیمار درد عشق را
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹
هنگام آن آمد که من این پرده ها را بردرم
شهباز و سیمرغی شوم از چرخ گردون بگذرم
ویران کنم این آشیان سازم مکان در لامکان
گردد همه کون و مکان چون بیضه زیر شهپرم
بگذارم این نام و نشان ازما ومن یابم امان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
ای عاشقان ای عاشقان من عاشق شوریدهام
سودای عشق آن صنم بر جان و دل بگزیدهام
شهباز سلطانم چرا باشد مکانم آشیان
چون در هوای لامکان من سالها پرّیدهام
موقوف فردا کی شوم بهر لقایش چون که من
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰
ای عاشقان ای عاشقان من عاشق دیوانهام
در عشق و در شوریدگی در کاینات افسانهام
از ساغر و پیمان مگو امروز با ما کز ازل
مست شراب عشق او بیساغر و پیمانهام
مست شراب وصل او دیدیم ذرات جهان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴
ای ماه رو ای ماه رو من عاشق روی توام
دیوانه عشقم از آن دربند گیسوی توام
تا بینمت هر ساعتی در جلوه و ناز دگر
با خاک یکسان گشته و افتاده درکوی توام
زآئینه روی بتان چون عکس رویت شد عیان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶
ای عاشقان، ای عاشقان، من جسمهارا جان کنم
ای عارفان، ای عارفان، جانها بحق جانان کنم
ای سالکان، ای سالکان، اندر پناه من شوید
تا جغد را سربرکنم، شهباز در جولان کنم
ای صادقان، ای صادقان، صدق آورید از جان و دل
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷
من ذات بحت مطلقم، هم وصف و هم اسماستم
هم نقش موج و قطره ام، هم جوی و هم دریاستم
اول منم، آخر منم، باطن منم، ظاهر منم
غایب منم، حاضرمنم، یکتای بی همتاستم
وحدت منم، کثرت منم، معنی منم، صورت منم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲
من مست عشقم زاهدا با ما مگو از عقل و دین
گه با خود و گه بیخودم، هذا جنون العاشقین
هشیار و مستم چیستم؟ مجنون عشق کیستم؟
نه هستم و نه نیستم، هذا جنون العاشقین
من عاشق دیوانهام، در عشق او افسانهام
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴
هر تار زلف سرکشت کفر دگر کرده عیان
در زیر کفر زلف تو ایمان رخسارت نهان
ایمان ز وجهی کفردان و ز روی کفر ایمان شمر
کو محرمی تا بشنود از باب معنی این بیان
ایمان و کفر زلف و رو پیوسته با یکدیگرند
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱
ای دل به درد عاشقی مردانه شو، مردانه شو
در عشق و در شوریدگی افسانه شو، افسانه شو
چون شهره و نام نکو آمد حجاب راه او
در کوی بدنامی درآ، رندانه شو، رندانه شو
در گرد خشکی تا به کی گردی تو از وهم و خیال
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴
من آفتاب وحدتم تابان بانسان آمده
من نور اسم اعظمم، پیش از تن و جان آمده
من شاهباز حضرتم، عنقای قاف قربتم
بی شک همای دولتم، اینجا بطیران آمده
هم نور سبحانی منم، هم گوهر کانی منم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۲۱
ساقی شراب عشق ده تا از خرد یکسو شوم
مست و خرابم کن چنان کز ما برآیم هو شوم
ای شاهد مه روی ما در ده می جام فنا
تا از خمار ما و من یابم امان و او شوم
وقت است تا چون عاشقان دست از خودی کوته کنم
[...]