گنجور

 
اسیری لاهیجی

هر تار زلف سرکشت کفر دگر کرده عیان

در زیر کفر زلف تو ایمان رخسارت نهان

ایمان ز وجهی کفردان و ز روی کفر ایمان شمر

کو محرمی تا بشنود از باب معنی این بیان

ایمان و کفر زلف و رو پیوسته با یکدیگرند

زین طرفه تر نشنید کس ایمان و کفر توأمان

در ظلمت زلفت دلم تنگ امدست ای کاشکی

نور رخت پیدا شدی ظلمت نماندی درمیان

رسم بت و زنار را آورد زلفت در میان

کافر اگر فرصت دهی، نگذارد از ایمان نشان

کثرت خیال است و گمان، وحدت یقین جاودان

این بس عجب کان یارما دارد یقین را در گمان

در قید دام فتنه ام از زلف خم اندر خمت

جان اسیری زین بلا هرگز مبادا در امان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode