گنجور

 
اسیری لاهیجی

هنگام آن آمد که من این پرده ها را بردرم

شهباز و سیمرغی شوم از چرخ گردون بگذرم

ویران کنم این آشیان سازم مکان در لامکان

گردد همه کون و مکان چون بیضه زیر شهپرم

بگذارم این نام و نشان ازما ومن یابم امان

گردم فنای جاودان چون در جمالش بنگرم

چون یار بردارد نقاب آید برون مه از حجاب

هر ذره گردد آفتاب از نور مهر خاورم

در پرتو نور خدا از ما و من گشتم جدا

شد ظلمتم نور و صفا من عین نور انورم

هم صورت و معنی منم هم حجت و دعوی منم

هم دنیی و عقبی منم هم از دو عالم برترم

تا گشت جانم با نوا از گنج وصل جانفزا

کردم اسیری گم ترا دیگر چه یادت آورم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

هان ای طبیب عاشقان دستی فروکش بر برم

تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسی بر برم

بر گردن و بر دست من بربند آن زنجیر را

افسون مخوان ز افسون تو هر روز دیوانه ترم

خواهم که بدهم گنج زر تا آن گواه دل بود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
صفایی جندقی

افتاده در خون ای پدر از گرز و تیغ و خنجرم

بنهاده سر بر روی خاک ای خاک عالم بر سرم

تو کشته تن در خون طپان، من زنده بر جا جسم و جان

این سخت جانی ای امان، می نامد از خود باورم

گشت از سپهر پرده در، دامان هامونت مقر

[...]

مشاهدهٔ ۱۱ مورد هم آهنگ دیگر از صفایی جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه