گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

گر چون مسیح از لطف او بر اوج افلاکیم ما

یک ذره خاکیم از زمین آخر همان خاکیم ما

با آن گل گلزار جان کس نام خود گل چون نهد

حاشا که گوییم این سخن یک مشت خاشاکیم ما

از پرتو شمع ازل گر زنده شد جان چون شرر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

کام از می لعلم مده کز می خمار آید مرا

من عاشق درد توام درمان چه کار آید مرا

در انتظار همدمان جانم شد و غیر از اجل

کو همدمی کز در درون بی انتظار آید مرا

حسن تو ای رشک ملک آن جلوه بر من کرده است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

تا چند خشم و ناز و کین برخیز و باز از در درآ

عاشق کشی از سر بنه عاشق نو از در درآ

بی صورت زیبای تو صحبت صفایی نیستش

مجلس گلستان کن دگر چون سرو ناز از در درآ

در مسجد ارباب ورع خوانند ما را بت پرست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

گر نامه بی‌نامِ خوشت بوسد زبان خامه را

آن رو سیاهی بس بود تا روز محشر نامه را

دلدادهٔ نام توام از هرکه نامت بشنوم

بر مژده نام خوشت هم جان دهم هم جامه را

من کشتهٔ خط توام کم ران به خون من قلم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

آتش رخی کز یاد او آهی زجان خیزد مرا

چون شمع اگر نامش برم دود از زبان خیزد مرا

در حسرت ماه رخش از یارب شب سوختم

یارب زهجرش تا بکی آه از فغان خیزد مرا

زان ساقی سرمست اگر چون شیشه پرخون شد دلم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

آن کعبه جان سوی خود میخواند از یاری مرا

ای گریه در خون جگر آلوده نگذاری مرا

بودم من ای خورشید رخ در خاک خواری ذره وش

برداشتی از خاک ره با این همه خواری مرا

من چون سگ کوی توام خواهی بخوان خواهی بران

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

ای بی‌تو از خون بسته گل مژگان من بر خارها

خار است دور از روی تو در چشم من گلزارها

هرچند کز آب بقا باشد خضر دور از فنا

بیند شهیدان تو را میرد ز حسرت بارها

خوش پای داری آنچنان کز دیدن آن ناتوان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

در بت پرستی قبله ام چون آن بت روحانی است

در سجده شکر حقم کاین دولتم ارزانی است

دلدار اگر جوری کند از غایت یاری بود

جور بتان بر عاشقان دلداری پنهانی است

من بی رخ روحانیش در ظلمت غم چون زیم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

چون غنچه صد دل پاره شد لب ناگشودن مشکل است

با این پریشان خاطری مجموع بودن مشکل است

از غمزه چشم خوشت نتوان که دل باز آور

دل صید شاین چون شود بازش ربودن مشکل است

پیش شهیدان غمت من چون بگویم عاشقم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

چون کوهکن با بیستون گفتم توانم راز گفت

طاقت نبودش کوه هم حرفی که گفتم بازگفت

ز اول نظر در روی او دیدم هلاک خویشتن

انجام حال عاشقان هم از آغاز گفت

از غمزه غماز او رسوای عالم گشته ام

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

بی بخت و یارم مرا از مرگ چشم یاری است

این بخت خواب آلوده را خواب اجل بیداری است

خورشید بیمار تو شد رنگش گواهی میدهد

افتان و خیزان بر زمین از غایت بیماری است

دوری نباشد گر ز من پهلو تهی سازد سگت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

گر بعد عمری یکنفس مارا نظر سویش بود

کی را مجال یک نظر از تندی خویش بود

مژگان پرخون عاشقش گل را چه بیند کز جگر

چون ارغوان پر گاله یی بر هر سر مویش بود

آن گلشن خوبی که در نگشود بر باد صبا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد

جان خود کجا ماند دمی کآن آفت جان در رسد

صد جان بهر مویی رود بر باد اگر آن شاخ گل

در جمع سرمستان خود کاکل پریشان در رسد

ایمرغ جان خود نامه بر موقوف قاصد هم مشو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

زلف قلابش ز کف دل‌ها چو ماهی می‌برد

قلاب در دل می‌زند خواهی نخواهی می‌برد

ای کاش بازآید که شد چشمم سفید اندر رهش

آب حیاتی کز نظر نقش سیاهی می‌برد

گر نقد دولت بایدت رو سوی عشق آورد که عشق

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

ای کرده چشمت عالمی مست از شراب ناز خود

یک جرعه‌ای بر ما فشان از نرگس غماز خود

هرگز چه دانی حال من کز حسن و نازت چو نبود

چون کس ندیدی در جهان هرگز نگویم راز خود

از بیم خوی نازکت شب‌ها که افغان می‌کنم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

یارم به چوگان باختن چون رو به میدان می‌نهد

از هرکه خواهد گوی سر گردن چه چوگان می‌نهد

چون غنچه دل پر داغ شد از خنده آن نوگلم

یک لطف ظاهر می‌کند صد داغ پنهان می‌نهد

ظلمی که چشمش می‌کند جای هزار افغان بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

تا یوسفش چاکی چو گل در جیب پیراهن نشد

از نکهت پیراهنش چشم پدر روشن نشد

اول زرشک دوستی فرزند آدم کشته شد

تا تیغ غیرت سر نزد کس قابل کشتن نشد

سرو از سجود قامتت سجاده بر آب افکند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۰

 

چون غنچه بیدل تنگیی کسرا لبی خندان نشد

یوسف عزیز مصر هم بی خواری زندان نشد

چندانکه دیدم ای پری جور ترا نامردمم

گر در دلم از جور تو مهر تو صد چندان نشد

دور از تو بودم تنگدل تا نامدی سویم دگر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷

 

هرچند بیخم می‌کَنی، وصلت گرم خرم کند

بازم نهال زندگی پا در زمین محکم کند

شد با من مجنون صفت آهوی چشمت آشنا

این آشنایی آخرم بیگانه از عالم کند

در کعبه کویش دلا از راه نومیدی درآ

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۶

 

لیلی نبودش این نمک شیرین چنین زیبا نشد

خواه از عرب خواه از عجم چون او کسی پیدا نشد

تا وحشت مردم بود الفت نگیرد آن پری

دیوانه از یاران خود بی مصلحت تنها نشد

هرگز نکردی سرو من در مجلسی آهنگ رقص

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode