گنجور

 
اهلی شیرازی

آتش رخی کز یاد او آهی زجان خیزد مرا

چون شمع اگر نامش برم دود از زبان خیزد مرا

در حسرت ماه رخش از یارب شب سوختم

یارب زهجرش تا بکی آه از فغان خیزد مرا

زان ساقی سرمست اگر چون شیشه پرخون شد دلم

بی لعل میگونش نفس کی از دهان خیزد مرا

دل می خرد مهر بتان جان می فروشد رایگان

مشکل کزین سودای دل غیر از زبان خیزد مرا

بس کز هوای گلرخان چون لاله می سوزد دلم

جز داغ حسرت کی گلی زین گلستان خیزد مرا

در خونم از اشک روان آغشته در شب‌های تار

صبحی کز آغوش طرب سروی روان خیزد مرا

اهلی، براه گلرخان چشمم چو نرگس خاک شد

روزی کزین گلشن روم گل زاستخوان خیزد مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode