گنجور

 
اهلی شیرازی

هرچند بیخم می‌کَنی، وصلت گرم خرم کند

بازم نهال زندگی پا در زمین محکم کند

شد با من مجنون صفت آهوی چشمت آشنا

این آشنایی آخرم بیگانه از عالم کند

در کعبه کویش دلا از راه نومیدی درآ

گر در حریم حرمتش محرومیت محرم کند

مخمور غم را دردسر از پند خلق افزون شود

ساقی سر خم برگشا تا درد سرها کم کند

ای غافل از عشق بتان کز خورد و خواب آسوده‌ای

حیوان‌صفت می‌بینمت عشقت مگر آدم کند

زخم دل عشاق را خاک لحد مرهم بود

خاکش به سر هر دل که او زخم ترا مرهم کند

ترک دل و جان ای صنم اهلی به عشقت کرده است

او مانده است و ترک دین گر بت تویی آن هم کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode