گنجور

 
اهلی شیرازی

در بت پرستی قبله ام چون آن بت روحانی است

در سجده شکر حقم کاین دولتم ارزانی است

دلدار اگر جوری کند از غایت یاری بود

جور بتان بر عاشقان دلداری پنهانی است

من بی رخ روحانیش در ظلمت غم چون زیم

جایی که روز روشنم بی او شب ظلمانی است

لب بسته شد هرکس که او دانا شد از علم نظر

غوغای بحث مدعی از غایت نادانی است

از ملک عالم در گذر آباد کن دل را به عشق

کاین ملکش از روز ازل بنیاد بر ویرانی است

اهلی براه وصف او تا می توانی پامنه

صد سال اگر این ره روی آخر قدم ویرانی است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode