گنجور

 
اهلی شیرازی

چون غنچه صد دل پاره شد لب ناگشودن مشکل است

با این پریشان خاطری مجموع بودن مشکل است

از غمزه چشم خوشت نتوان که دل باز آور

دل صید شاین چون شود بازش ربودن مشکل است

پیش شهیدان غمت من چون بگویم عاشقم

در زمره اهل هنر خود را ستودن مشکل است

همسایه ام گوید که کس همسایه عاشق مباد

بس کز فغانم خلق را شب‌ها غنودن مشکل است

اهلی، تو در معنی فزا صورت به حال خود بهل

تن کاستن آسان بود جان را فزودن مشکل است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode