حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
یقینم که ضایع نماند مرا
زلالی به لب برچکاند مرا
اگر خواهد از تند بالای قهر
به قعر جهنم دواند مرا
و گر خواهد از پای گاه عدم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
غذا چون کنم دردی از آفتاب
موافق تر الحق می از آفتاب
بیا ساقیا ساغری ده به من
که عکسش بریزد خوی از آفتاب
سر خشک مغز پر آشوب من
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
قیامت بر انگیخت ما را ز خواب
به محشر رسیدیم و خیر المآب
سرافیل وحدت فرو کوفت صور
ولی مرده دل در نیامد ز خواب
بر آورد از سوزناکان دمار
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
زهی قدر من گر وصال حبیب
دگر باره روزی شود عن قریب
چلیپای زلفش کنم طوق حلق
چنانش پرستم که رهبان صلیب
چو مجنون به عشق و چو لیلی به حسن
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
به وعده مده بیش از اینم فریب
که نازک دلان را نباشد شکیب
تو را هر چه می بینم از خوی تو
نمی بینم الّا ستیز و عتیب
جفا بر اسیران بی دل کنند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
ندانسته بودی تو ای دوست راست
که راه خدا پر نهنگ بلاست
نیرزد دو عالم به یک کاسه دوغ
ز فرط سخایی که در طبع ماست
دل و دین و جان و تن و مال و جاه
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
دل و جانم آنجا که جان و دل است
به جانان که بی جان و دل مشکل است
غلط میکنم چند گویم ز دل
به جانان رسیدن نه کار دل است
ز مبدای فطرت برفته ست حکم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
مرا عشق جانانهای دیگرست
مپندار بیگانهای دیگرست
اگر مستیای میکنم باک نیست
که این می ز خمخانهای دیگرست
پیاپی دمادم به مستان عشق
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
خوشا وقتِ دیوانگانِ الست
که بی دل دلیرند و بی باده مست
بهشت و جهنّم زده پشتِ پای
ز دنیا و دین کرده کوتاه دست
ز اضداد توحید صورت مبند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱
خرابم از آن نرگسِ نیم مست
تمام اختیارم برون شد ز دست
توقّع مکن کز کماندار تیر
اعادت کند چون برون شد زشست
به دیرِ مغان میپرستیدهام
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲
مرا مسکراتی به تخصیص هست
نه از شیرۀ رز ز جامِ الست
چه مستی بود کز بخاری شود
دماغی مشوّش سری گشته پست
شرابِ محبّت کزو جرعه یی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
خراباتِ مردان خرابات نیست
در آن مصطبه عزّی ولات نیست
در اوقاتِ دیوانگانِ الست
مهم تر ز مستی مهمّات نیست
به عین الیقین دیده اند اهلِ راز
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
عذابی چو مهجوری از دوست نیست
خیال ار تصور کنی اوست، نیست
و گر تو بر آنی که از روزگار
سر و کار من بی تو نیکوست ، نیست
چنان زار شد از نزاری تنم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
دلم را که جز با تو پیوند نیست
به دنیا و دین هیچ در بند نیست
به صد وعده هر دم فریبش دهم
ولیکن به یک ذره خرسند نیست
چه حاصل ز تعلیم و تنبیه من
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴
اگر دوست با ما بود باک نیست
طریق محبت خطرناک نیست
سرا پای عاشق به خون است غرق
ولیکن به خونی که ناپاک نیست
گریز از ثعابین عشق ای پسر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰
دلم از تو دل برنخواهد گرفت
پی یار دیگر مخواهد گرفت
اگر دسترس باشدش تا به حشر
ز پای تو سر بر نخواهد گرفت
به پای رقیبت درافتم به مهر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵
به هیچ انجمن داستانی نرفت
که از حال من هم چنانی نرفت
دربن مدت از ما نکرده ست یاد
کسی کو ز یادم زمانی نرفت
ز بی داد او هیچ روزی نشد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴
اگر عاشقی سر متاب از ملامت
غذا کن نه از آب و نان از ملامت
که دارد چو من طرفه بزمی که دارم
حریف و شراب و کباب از ملامت
همه نعمتم حاصل است و نباشد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷
مخوان بعد از این داستان قیامت
بیا و تفرج کن این قد و قامت
اگر چینیان این صنم را ببینند
برند از پرستیدن بت ندامت
هر آن کس که این قد و قامت ببیند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷
چو بلبل دگر باره آواز کرد
به رویم در خوش دلی باز کرد
به بیغوله خلوت اباد من
چو زهره به خنیاگری ساز کرد
به فریاد و افغان و زاری ز بس
[...]