اگر دوست با ما بود باک نیست
طریق محبت خطرناک نیست
سرا پای عاشق به خون است غرق
ولیکن به خونی که ناپاک نیست
گریز از ثعابین عشق ای پسر
که این زهر را هیچ تریاک نیست
بپالود مغزم ز سودای دوست
سویدای من مار ضحاک نیست
چو زر باد در خاک تیره سری
که زر پیش چشمش کم از خاک نست
سخی باش زیرا که در آدمی
نکوهیده عیبی چو امساک نیست
گران مایه نقدی است در آدمی
که در کان و ارکان و افلاک نیست
ظهورش بود در زمان و مکان
ولیکن در اقسام ادراک نیست
زلال خضر از سکندر مخواه
چه می جویی ای ابله آنجا ک نیست
حبیب خدا راست این مرتبه
ابو جهل در خورد لولاک نیست
چو دیدی نزاری به عین الیقین
پس آنجا مجال شک و شاک نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ستودن نداند کس، او را چو هست
میان، بندگی را ببایدت بست
بسی خیم ها کرده بود او درست
مر این خیم های و را چاره جست
به نام خداوند بالا و پست
که از هستی اش هست شد هر چه هست
چه تاری چه روشن چه بالا چه پست
نشانست بر هستی اش هر چه هست
هم استاد ما بوعلی را که هست
برادی گشاده همه ساله دست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.