گنجور

 
حکیم نزاری

اگر دوست با ما بود باک نیست

طریق محبت خطرناک نیست

سرا پای عاشق به خون است غرق

ولیکن به خونی که ناپاک نیست

گریز از ثعابین عشق ای پسر

که این زهر را هیچ تریاک نیست

بپالود مغزم ز سودای دوست

سویدای من مار ضحاک نیست

چو زر باد در خاک تیره سری

که زر پیش چشمش کم از خاک نست

سخی باش زیرا که در آدمی

نکوهیده عیبی چو امساک نیست

گران مایه نقدی است در آدمی

که در کان و ارکان و افلاک نیست

ظهورش بود در زمان و مکان

ولیکن در اقسام ادراک نیست

زلال خضر از سکندر مخواه

چه می جویی ای ابله آنجا ک نیست

حبیب خدا راست این مرتبه

ابو جهل در خورد لولاک نیست

چو دیدی نزاری به عین الیقین

پس آنجا مجال شک و شاک نیست