گنجور

 
حکیم نزاری

مرا عشق جانانه‌ای دیگرست

مپندار بیگانه‌ای دیگرست

اگر مستی‌ای می‌کنم باک نیست

که این می ز خم‌خانه‌ای دیگرست

پیاپی دمادم به مستان عشق

روان کرده پیمانه‌ای دیگرست

به دارالشفا گرچه محرور را

چو فردوس کاشانه‌ای دیگرست

ولیکن مقید به زنجیر عشق

به هر گوشه دیوانه‌ای دیگرست

حدیث محقّق مگویا جهول

که هر مرغ را دانه‌ای دیگرست

در اضداد جمعیت از اصل نیست

وگر هست افسانه‌ای دیگرست

ز خفاش بر نور خور کن قیاس

برین شمع پروانه‌ای دیگرست

ز کنج نزاری طلب گنج وقت

که نقدش ز ویرانه‌ای دیگرست