مرا مسکراتی به تخصیص هست
نه از شیرۀ رز ز جامِ الست
چه مستی بود کز بخاری شود
دماغی مشوّش سری گشته پست
شرابِ محبّت کزو جرعه یی
کند مرد را نا به جا و به دست
که خود را به شورید گانِ طهور
نیارند خمّاریان بازبست
به حجّت نکرده درست التزام
نشاید محق را به مبطل شکست
کسی را که زان جام دادند می
به کلّی و جزوی ز خود بازرست
تبّرا کن از خویشتن پروری
که از بت پرستی بتر خود پرست
تو باید که بیرون شوی از میان
که با خود محال است با او نشست
کسی را خبر نیست از حالِ من
که مسکین دلم را چه ضربت بخست
خیال از درِ حجره یعنی سروش
همین تا درآمد دل از جا بجست
نزاری ملول از ملامت مباش
چو در دوستی دست دادی به دست
چنین تا به کی بازپوشی کمان
که این تیر بیرون شد از قیدِ شست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ستودن نداند کس، او را چو هست
میان، بندگی را ببایدت بست
بسی خیم ها کرده بود او درست
مر این خیم های و را چاره جست
به نام خداوند بالا و پست
که از هستی اش هست شد هر چه هست
چه تاری چه روشن چه بالا چه پست
نشانست بر هستی اش هر چه هست
هم استاد ما بوعلی را که هست
برادی گشاده همه ساله دست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.