به دست شهنشه گرفتار شد

تن پر گناهش نگونسار شد

برآویخت، آن گه گرفتار شد

به شمشیر خونریزش افگار شد

چنین هفت سال اندر این کار شد

جهاندیده طیهور بیمار شد

چو یکچند از او بختِ بیدار شد

به دست سپهبد گرفتار شد

به خون برادر گرفتار شد

چو خون کرد ناچار خون خوار شد

وزو خورد چندانکه بر کار شد

حیات ابد را سزاوار شد

سکندر به یونان خبردار شد

که بر گنج زر ماریه مار شد

سه خط زان سه جنبش پدیدار شد

سه دوری در آن خط گرفتار شد

به جان آمد و جانش از کار شد

دم جان سپردن پدیدار شد

از آن پیش کو زان خبر دار شد

اگه تحفه بردی سزاوار شد

مگر فتنه عشق بیدار شد

که خلوت بنشین سوی خمار شد

بگویید با پیر دیر مغان

که دین کفر و تسبیح زنار شد

عجب نیست سراناالحق ازان

[...]

ز ناگه سمندان پدیدار شد

جهان پهلوان سوی پیکار شد

چو زو سام نیرم خبردار شد

دلش از غم و غصه افکار شد

چو آن ماه‌چهره به من یار شد

ز ناگه جهان چون شب تار شد

جهان بر جهان‌بین او تار شد

دلش آرزومند پیکار شد

طغان چون ز خواهر خبردار شد

برو روز روشن شب تار شد

شه چین ازو چون خبردار شد

برو روز روشن شب تار شد

یکی شور و افغان پدیدار شد

نهیبش سوی چرخ دوار شد

ز ناگه سواری پدیدار شد

که از روی او دشت گلنار شد

که ناگاه از خواب بیدار شد

ندید آن پری را دل‌افکار شد